بیا ای دل زدست موج آتش
سری بر شانه دریا گذاریم
که ماه پیکر یارانمان را
مبادا چین و ماچین جا گذاریم
*به شهیدان سر افراز
کوچه کوچه ی شهرم، از شکوفه لبریز است
دست پینه دار ما ، دشت یاسمن خیز است
ای شفق تبــــــاران ، ای ، از قبیله ی باران !
هر سپیــده می آیید، عطرتان دل انگیز است
مثل موج دریاییــــد ، می رویـــد و می آییـــد
در مرور آبی تان ، آســــمان چـه ناچیز است
یادتان که می بـارد، می شود به جرأت گفت:
خنده ی شقایق ، دور ، از نگاه پاییـــــز است
گر چه زیر خاکستر ،مانده ام به جــا از عشق
از شما چه پنهان ، آه ، آتش دلم تیـــــز است
چه انجماد های غریبی !
چه قطب های بی پنگوئنی !
دور دست ها
شمعی روشن می کردی ای کاش !
آمده بودی
از مهربان ترین سمت آسمان
با رنگین کمانی
هزار رنگ
دو ماه سر به زیر
لحظه لحظه
پشت پلک های نقره ایت
طلوع می کردند
صدایت
سکوت سنگ های کوچه را
نمی شکست
صدایت
مسیر سبز ساقه ها را
نمی برید
صدایت
تپش پاک نسیمی بود
که از متانت کوه می آمد
از طراوت دشت
دست هایت
پر از آواز زندگی بود
پر از سلام و صبوری
پر از جوانه های جوانی
...
و آب و درخت و سنگ
در موسیقی نفس هایت
جان می گرفتند
آمده بودی
...
نشستی
زیر درختی
که تنها من
می توانستم ببینمش
تنها من
می توانستم ببینمت
نشستی
چقدر
شبیه نقاشی های من بودی
که سال ها
با سرود شوق
روی چهل برگ های کاهی سادگی ام
می کشیدم
با مدادی دورنگ
آسمانی و آفتابی
چقدر
شبیه بهشت هایی بودی
که معلمانم
هیچ وقت
نشانی شان را
نمی دانستند
چقدر ...
باران می آمد
دو ماه بارانی
لحظه لحظه
از انحنای مژه هایت
طلوع می کردند
جویبار پیر
آرام ، آرام
خستگی های کوچه را می شست
گنجشک های گیلاس می آمدند
و تو
گل های پیراهنت را
میانشان
دانه دانه
به عدالت تقسیم می کردی
چقدر شبیه شعر های من بودی
مثل دلواپسی های صمیمی من
مثل ...
ناگهان طوفان شد
ستاره هایی آمدند
و تو را
از گذرگاه باران
به سپیده ترین سمت کهکشان بردند
و من
در انتهای دره ی تنهایی
فریاد می زدم
فریاد
آب های گل آلود
آب های خشمگین
شعر هایم را
نقاشی های کودکیم را
با خود می بردند
و مدادهای دورنگ را
و گل های پیراهنت را
گیلاس های صورتی را
و بی تابی کوچه را
و ...
گنجشک های سرگردان
چیزی شبیه تابوتم را
به غمگین ترین سمت زمین
می کشانیدند
به ناگزیرترین باور دنیا
کاش
پیش از ستاره ها بیدار می شدم
کاش هرگز بیدار نمی شدم
و تو تا همیشه
با حریر لبخند
گل های پیراهنت را
بین گنجشک های باغچه
عاشقانه
تقسیم می کردی
و من
تا پایان زمین
مهربانی ماه را
تماشا می کردم
گاهی می آیی
مثل یک خواب شیرین
از دور
و نگاهت
آن قدر به من نزدیک می شود
که من می توانم
وسعت هزار اقیانوس را
از پنجره هایش تماشا کنم
اشک هایت
زیباترین رودهای جهان را
به خانه ام می آورند
نفس هایت ...
گاهی می آیی
مثل یک خواب شیرین
از دور
و گل های باغچه
با حریر لبخند
به پیشوازت می آیند
شاخه های کو کب
به احترامت
سر، خم می کنند
آسمان در قدمت
بذر مهتاب می پاشد ...
سکوت می کنی
پرندگان
سکوت می کنند
دنیا ساکت می شود...
می آیی
مثل یک خواب شیرین
از دور
و انتشار عطر تو
فطرت کوه های پشت خانه را
تغییر می دهد
دست هایت
بوی خورشید
بوی سیب می دهند
می آیی
مثل یک ...
می خواهم سلامت کنم
نمی شود
می خواهم بگویم :"دلتنگت بودم"
نمی شود
آسمان
نگران توست
فانوسی از سمت مشرق
سو سو می زند
و تو را می بینم
از پشت شیشه های اشک
دست در دست نسیم
به زیارتی بزرگ می روی
می خواهم بپرسم : «دوباره می آیی؟
نمی توانم
می خواهم بگویم : " دلواپست می شوم "
نمی توانم
رد پایت
روی ماسه های مرطوب
زیارتگاه من می شود
و تاریکی
تا کمر کوه بالا می آید
هنوز هم
از دیوارهای بلند تاریکی
خارهای کینه
برسرت می ریزند
چشم هاشان
شعله های شیطان
دست هاشان
شکمبه های شتر
جوال های خاکستر ...
نیمی از قریش
در آن سوی دریاها
درسیاهی های عریان
لحظه به لحظه
تکثیر می شوند
چه بت های زشتی
در کعبه هاشان
جمع کرده اند
چه لات هایی !
چه منات هایی!
ابوسفیان ها
تمام شدنی نیستند
ابولهب ها
تکرار می شوند هر شب
و زن عمو هایت ...
نیمی از قریش
در آن سوی دریاها
در مزبله هاشان
هر روز
معاویه می کارند
و یزید
درو می کنند
تردید ندارم
دوباره
ابن ملجم هاشان
راهی کوفه می شوند
با پیشانی های پینه بسته
و قرآن هایی بر نیزه
و نوادگانشان دوباره
حسینت را
سر خواهند برید
آه ای پیام آور عشق !
فرشتگانت را بفرست
تا پسران هند را
در چاه بدر بیفکنیم
سلمان هایت را بفرست
تا خندقی بکنیم
ابوذر هایت را
تا معاویه ها را
رسوا کنیم
بلال هایت را
تا از مناره های جهان
بالا برویم ...
آه ای پیام آور عشق !
شکیباییت
بی نهایت است
ما را ببخش
ما نمی توانیم
تا ابد
نفس های متعفن خوک ها را
تحمل کنیم
حسینت را دم شمشـــیر دادند
تن ماه برادر داد خورشیــــــــــــد
کنار پیــــــــکر گلگــــــون اکبـــــــــر
گلوی سرخ اصغر داد خورشیـــــــد
******
برای آنکه رویــــــــت را ببوسند
تن آلالــــه بویـــــــت را ببوسند
ملایک مادران صف می نشینند
گلویــــت را گلویــــت را ببوسند
******
دلی دارم ، دلی دارم ، فدایـــــــــت
سر آشفتـــــــه بازارم ، فدایـــــــــت
دوبیتی می نویسم ، از غم دوست
دوبیتـــی های بیمارم ، فدایــــــــت
غدیر
پشت سر، ستاره ها ؛ روبرو، فرشتـگان
می شود کجاوه ای ، پلکان کهکشــــــان
ریگ ها ! غبــــارها ! زادگاه بـــــــادها !
شانه های خار ها ! دشت های مهربان !
شاهدان بی زبان ! یک دقیقه بشنــویـــد
یک دقیقــــه بشنوید :" مژده های آسمان "
آخریــن وداع حج ، اولیـــن سلام عشق
معنی ولایتنــــد عطر ایــن و بــــوی آن
می شــود کجــاوه ای پلــــــکان آسمان
فصل عاشقی رسید ، خنده های بی امان ...
با یاد دو شهید سربریده : شهید ذوالفقار عزالدین (شهید 17 ساله حزب الله) و شهید محسن حججی
این روزها
چه پیامبرانی ظهور می کنند !
از سند تا نیل
شیفتگان دلار و گلوله
پیش از آن که
نامت رابپرسند
سرت را
از بیخ می برند !
و امامانی تاریک !
که از بام تا شام
پسران شیطان را
تکثیر می کنند
شام
سگ های هار
قلب ماه را می جوند
گرگ ها
هزارمین ستاره را
در الغوطه
تکه پاره می کنند
صبحانه ی بغداد
باروت است
ظهر
کاروان خورشید
منفجر می شود
در سامرا
کاظمین
منفجر می شود
در پیشاور
کویته
کراچی
...
عصر
کابل های امریکایی
پشت کابل را سیاه می کنند
غزه
در امتداد ساحل
تب دار و زخمی
دراز کشیده است
قبه الصخره
ماسک زده است
ضاحیه
بی قرار است
التحریر
زندانی است
طرابلس
دیوانه شده است
اللولو
هنوز سیاه می پوشد
کعبه
بوی نفت می دهد
بوزینه های سفیانی
حرا را مسموم کرده اند
مدینه
میان شاه و شیطان
تقسیم شده است
ایران
متحیر است
...
این روزها
چه امامانی
چه پیامبرانی
ظهور می کنند
از حجاز تا قفقاز !
ذوالفقارت کو
علی جان !
1-* همیشه ، اکنونی برای امام رضا (ع)
در طوفان زمان
گم می شود همه چیز
اما تو
همیشه ، اکنونی
برای زائرانی که
از شش جهت
بال می سایند
بر مهربانی جاده ها
***************
2- *آیینه هایت
جسارت است
آیینه هایت را
می بوسم
طلاهایت را نه
دوباره
خانه ی کاهگلی ات را
در دلم
می سازم