*** امروز پنجم آبان 93 دو شهید گمنام را تا دانشگاه آزاد گرمسار همراهی کردیم .
بـــــــــاد ها بوی امیــــد آورده اند
عیـــد در عیــــــد سعید آورده اند
عطر گل پیچید در احساس شهر
باز انگار شهیــــــــــــــد آورده اند
* * *
طـــــــــــــوفان زده شد زمین آرام، امــروز
صـد شعله گرفت از آسمان ، کام ، امروز
ماه آمد و مادر شد و خورشیــــــــد ، پدر
در بدرقه ی شهیــــــــــــــد گمنام ، امروز
*شاخه گلی برای تو به اسماعیل هنیه و رزمندگان غزه
عید می آید ...
گذرگاه بسته است
از دنیای شاعران،
شاخه گلی برای تو میآورم،
قلاده ای برای «نتانیاهو»
لنگه کفشی برای "بان کی مون "
...
شاخه گلی برای تو
روسریای برای «ابومازن»
کلوخی برای "السّی سی"
و اُفی برای دو «عبدالله» دو "عبدالشّیطان "
اسماعیل!
اینجا شِعب ابیطالب است یا کربلا؟!
یک شِعب و چند ابوسفیان؟!
یک کربلا و چند یزید؟!
گذرگاه را بستهاند
دلهای ما گذرگاه نمیخواهد اسماعیل!
ترکش بمبهای «باراک»
پیشانی بچههای ما را هم
سوزانده است
اسماعیل! اسماعیل!
دنیا کنار پنجرههایش مرده است
کنار هزاران هزار پنجره
و خونِ کودکانت
در بورسهای نیویورک
معامله میشود
مزایدهی خون
مزایدهی نفت
مناقصهی عشق،
مناقصهی ...
اسماعیل!
دنیا پر شده از نمرود
از فرعون
از شمر
دنیا پر از گرگ شده است
اما
تو میدانی
شانههای شیطان
با لنگه کفشی
فرو میریزد
تو بهتر از من میدانی
فردا، فرشتگان
دوباره
در باغچههای شما
نیلوفر خواهند کاشت؛
بلالها از مأذنهها بالا خواهند رفت
سیاهی خواهد مُرد
و سواحل غزه
در هیاهوی بچهها
تنفس آبی خویش را
از سر خواهد گرفت.
6/ 11 /87 (ویرایش دوم : تیر 93 )
* فرصتی برای گریستن نیست
شش ماهه ات را به خاک بسپار
بی غسلی و کفنی
با لبخندی
وصلواتی
فرصتی برای گریستن نیست
تفنگت را بر دار
و موشک دست سازت را
و خشمت را
به شکم های متورم از نفت
امیدی نیست
به آن سوی دیوار های طلا
امیدی نیست
از قصر های نیل
از سالن های رقص عربی
انتظاری نیست
از پشت دریاهای سرخ و سیاه
نه ماهی طلوع می کند
نه آفتابی می آید
تفنگت را بردار
فرصتی برای گریستن نیست
شش ماهه ات را به خاک بسپار
با لبخندی وصلواتی
می دانم طوفانی خواهد شد
با 313 گرد باد عظیم
گرد باد سرخ
گرد باد سبز
و غرش رعدهای بهاری
سرانجام آغاز خواهد شد
شش ماهه ات را به آسمان بسپار
با لبخندی
و پیامی
برای راغب حرب ها احمد یاسین ها رنتیسی ها ...
شش ماهه ات را به خدا بسپار
با فاتحه ای
و بدرودی
تفنگت را بر دار
و موشک دست سازت را
و خشمت را
فرصتی برای گریستن نیست...
*** خواب به صاحب عصر (عج)
آمده بودی آه !
پروانه ها
نفس زنان می آمدند
ورس* های تشنه
روی گلدسته های کوه
اذان می گفتند
دیوارهای باغچه
فرو می ریخت
همه جا باغ می شد
کوه ؛ باغ
بیابان ؛ باغ ...
و چشم های تو
زیر هر برگ مهربان
طلوع می کرد ...
بیدار شدم
سپیده
پشت پنجره بود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ورس (اورس ،ارس) [ بر وزن قرص] : سرو کوهی
*مدرسه ای خواهم ساخت تقدیم به جامعه فرهنگیان کشور به مناسبت روز و هفته معلم
بر دروازه ی وجودم
پرچمی خواهم افراشت
در سه رنگ
رنگ عاطفه ، رنگ ایمان ،
و رنگ برادری
مدرسه ای خواهم ساخت
در محله ی عشق، خیابان عقیده ، کوچه ی مهربانی
با سقفی از خورشید
آجرهایش ، ســــتاره
ملاتش، روشنـــــایی
در باغچه هایش
محبت خواهم کاشت
ودر گلدان هایش
لبخند
* * *
مدرسه ای خواهم ساخت
دیوار هایش از شعر
باکلاسی که بوی خدا بدهد
در هایش به سوی بیداری
و پنجره هایش
به بی نهایت
باز شود
تخته هایش
سیاه نباشد
نیمکت هایش
گرمای دوستی بدهد
و زنگش را
نسیم بنوازد
آنگاه من
خدا را به کلاس خواهم برد
وعلی را
ونهج البلاغه را
وکتابی که درآن
شعر رهایی ،شعر تسلیم
و شعر مقاومتش را
خدا سروده باشد
وقلمی از نور
که سپید بنویسد و سپیده بیافریند
وشلاقی از برگ های سرخ شقایق
ومعلمانی از عصاره ی آفتاب
وشاگردانی از گل آفتاب گردان
با تن پوشی از عفت و نور
که تاریکی را به تمسخر بگیرند
و ریسمان های وسوسه ،
ریسمان های شیطان را
پاره کنند
کلاس اول : کلاس گل ها، گل های بی زوال
کلاس دوم : کلاس سرو ها ، سرو های بی تکبر
کلاس سوم: کلاس کوه ها ، کوه هایی که
بار امانت را هم به دوش بکشند
و کلاس چهارم : ...
* * *
مدرسه ای خواهم ساخت
لبریز از شور و شعور
پر از سرود عطوفت
مالامال از اندیشه های بلند
...
جغرافیایی خواهم آموخت
از سرزمین های یکرنگی وخلوص
تاریخی که، حقیقت بر زبانش باشد
وهندسه ای که ،همه ی خط هایش ،
راست باشد ...
طو فان خشم را خواهم راند
وابرهای تبعیض را
من با نسیم پیمان خواهم بست
تاروح رویش وپرواز را
در پنجره های مدرسه ام بدمد
من وشاگردانم
دروازه های شب را
خواهیم بست
وخورشید را
درآینه سجاده مان
دوبرابر خواهیم کرد
شاید
آسمان هم
روزی در کلاسمان نزول کند
من و شاگردانم
شاید
روزی بر بال نور بنشینیم
وقفس خاک را
ترک کنیم 1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- این شعر را در اردیبهشت 1370 به مناسبت روز معلم سرودم و به همکاران فرهنگیم تقدیم نمودم. با سپاس _ ف . قاسمی
*راز
آخرین رودخانه
آخرین پل
آخرین نگاه ...
آه ! چه زلزله هایی که هنوز
شب های بارانی مرا
ویران می کنند !
* * دنیا برای تو نبود * به پیشگاه مقدس فاطمه زهرا (س)
دنیا برای تو نبود
ای زیور گردنت
تسمه ی مشک
دنیا برای تو نبود ... (1)
می دانم
پینه ی دستانت را
هر روز
با علی (ع(
قسمت می کردی
ودستاس تو
آسمان را می چرخاند (2)
دنیا برای تو نبود
تردید دارم
خرمایی از فدک
خورده باشی
کاش می دانستم
وقتی ستارگان
تو را تشییع کردند
) امام ع(
اشک هایش را
به کدام گوشه ی بقیع
بخشید!
------------------------------------------------
1- رسول خدا : دنیا برای محمد(ص) وآل محمد (ص)نیست .
2- علی (ع): فاطمه(س) در خانه من آنقدر دستاس کرد که دستانش پینه بست
، آنقدر با مشک آب کشید که بند مشک بر شانه اش جای انداخت
و آنقدر خانه را روفت که جامه اش رنگ خاک گرفت
ابر ها که می روند
فاصله را احساس می کنم
چه دوری
چه دوری
ستاره ی من !
تماشایت می کنم
بی آن که ببینمت
یک ذره از مهربانیت را
یک روز
با پنجره های عاشقان
قسمت کن
*پیامبران دلار و گلوله
برای شهید 17 ساله حزب ا... لبنان"ذوالفقار حسن عزالدین" مدافع سربریده حرم زینب(س)
این روزها
چه پیامبرانی ظهور می کنند !
از سند تا نیل
شیفتگان دلار و گلوله
پیش از آن که
نامت رابپرسند
سرت را
از بیخ می برند !
و امامانی تاریک !
که از بام تا شام
پسران شیطان را
تکثیر می کنند
شام
سگ های هار
قلب ماه را می جوند
گرگ ها
هزارمین ستاره را
در الغوطه
تکه پاره می کنند
صبحانه ی بغداد
باروت است
ظهر
کاروان خورشید
منفجر می شود
در سامرا
کاظمین
منفجر می شود
در پیشاور
کویته
کراچی
...
عصر
کابل های امریکایی
پشت کابل را سیاه می کنند
غزه
در امتداد ساحل
تب دار و زخمی
دراز کشیده است
قبه الصخره
ماسک زده است
ضاحیه
بی قرار است
التحریر
زندانی است
طرابلس
دیوانه شده است
اللولو
هنوز سیاه می پوشد
کعبه
بوی نفت می دهد
بوزینه های سفیانی
حرا را مسموم کرده اند
مدینه
میان شاه و شیطان
تقسیم شده است
ایران
متحیر است
...
این روزها
چه امامانی
چه پیامبرانی
ظهور می کنند
از حجاز تا قفقاز !
ذوالفقارت کو
علی جان !