چند کوچک خودمانی
***روزگاری کوه بودم
سالیانی دریا
کاش آدم می شدم
یک روز
*** ستاره ها که می آیند
ماهی
روشن می شود درمن
خورشیدم را
قرن ها پیش
به سیاهی ابر ها سپرده ام
*** چه انتظاری داری
از من
حتی امام (ع)
راز هایش را
به چاه ها می گفت
در سایه های سنگین شب
*به شاهزادگان خونریز می گویند مارها تا نیم ساعت پس از جدا شدن سرشان ، می توانند نیش بزنند
چه خیال های باطلی
آنچه در سر دارید
شاخ های بوفالو نیست
شاخک های سوسک اند
همه می دانند
لنگه کفشی
برایتان کافی است
چه توهّمی !
چه توهّمی !
خیال می کنید
کرگدن های گردن کلفتید ؟
شما
قاطر های باربرید
شخم می زنید
برای یک مشت علف
هر چند ، گاهی
لگد ی هم می پرانید ...
دیگر بس است
هیچ کس
به حسابتان نمی آورد
حتی اگر هزار بار
توله هاتان را
تکثیر کنید
و پوزه هاتان
اقیانوس های جهان را
نجس کند
حتی اگر تعفنتان
از هزار پنجره جهنمی
هجوم آورد به ما
حتی اگر چنگیز شوید
و نیشابورمان را
ویران کنید ...
هیچ کس
به حسابتان نمی آورد
شما
مارهای مرده اید
که هنوز هم
نیش می زنید
به مهربانی باران
نیش می زنید
به زمزمه های صبح
...
به زودی
نوادگان اویس
به یاری عشق
عقده های هزار سرتان را
در عدن
در صنعا
در تعز ...
له خواهند کرد
* برای پدرم که در سپیدی زمستان رفت
می بوسم
شانه هایت را
که تکیه گاه زمین بود
دست هایت را
که بوی خاک می داد
بوی گندم
و زخم هایت را
که تقویم مظلومیت انسان بود
تقویم دردمندی تاریخ
از تو بنویسم
حکایتی می شود
حکایتی
بهار که می آمد
آرام ، آرام
پلک جوانه ها را
باز می کردی
و خوشه های سبز
خوشه های طلایی
قامت می بستند پشت سرت
همیشه
پیشنماز مزرعه بودی
امام گندمزار
و سجاده و مهر
نیمی از سرمایه ات بود
چه شب هایی !
همسفر بودی با ماه
و آوازهای آبی حبله رود را
با لهجه ی مهربان ایل
تا سپیده دم
تلاوت می کردی
دور دست ترین ستاره ها
چشم انداز تو بود ...
امّا
آسمان من
از جایی آغاز می شد
که تو ایستاده بودی ...
از توگفتن
همیشه
غنچه های انار را
در دفترچه های مشقم
می شکفت
اما امروز
واژه هایم
بی حس شده اند
یخ زده اند
زمستان
جای تو
تکیه داده است
به پشتی ایوان روبه رو
خدا حافظ
ای گرمی لحظه های سلام
خدا حافظ ...
سرک می کشم گاهی
به خانه ی تپشناکت
به ویرانه های قدیمی قلبم
تو
همیشه آنجایی
می خوانمت
آرام
با زمزمه های روشن صبح
با گلواژه ی سلام ...
می خوانمت
از مقدمه تا متن
در نیمه های تو
باران می گیرد
آسمان
سیاه می شود
می بینمت
در آن سوی آب های شور
در آن سوی شاخه های سیاه
...
ستاره ها
بی گناهند
موریانه های مغز مرا
نفرین کن
*به مادران ماه
با سلام تو
چراغ ستاره
روشن می شود
و ماه
با لالایی هایت
پشت ابر های تیره ی سر گردان
خواب های شیرین می بیند
ترانه های ایلاتیت
سرود زندگیند
لبخند هایت
هزار سپیده ...
مادر ماه !
آفتاب
هر روز
از پشت پلک های تو
طلوع می کند ...
آه ای خمیده ی سربلند !
پیش از آسمان
بالای سرم بودی
و پیش از سایه
در کنارم
تا همیشه
سوگند بزرگم
شیر پاک توست
ای آبی وسیع !
از ابر سپید گیسوانت
شرمنده ام
*به فاطمه زهرا (س)
گاهی تبری به شاخ توحیـد زدنـد
گاهی لگدی به جـان امّیــد زدنـد
آن شب صفتان بی بصیرت ، آخـر
آتش به در خانه ی خورشید زدند
*ای بهار معطر ! به امام عصر (عج)
ای بهار معطّــــــــر به دستــت !
آفتاب منــــــــــــوّر به دستـــت !
صف به صف تشنگانـی اسیریم
روح صد چشمه کوثر به دستت!
کاروان شهیـــــــــــدان رسیدنـــد
ایــن همه سرخ پر پر به دستت!
تاب طوفــــــــــان و آتش نــداریم
ای نسیــــــــــم مطهّر به دستت!
بــال پـــروازمــــــان را بیـــــــــــاور
آسمــان و کبوتـــــــــر به دستت!
* دختر آفتاب
در آغاز راه
به قله رسیده ای
دختر آفتاب!
شادمان باش
پدرت
چندمین ستاره بود
از منظومه ای بزرگ
در کهکشانی دور
که به آسمان برگشت
به وطنش
وقصیده ی بلند نگاهت را
به تماشای عشق
فرستاد
و اینک ماه
به حرمت تو
تاریکی را کنار می زند
راه تو روشن است
دختر آفتاب !
دست ما را هم بگیر
تا از آوازهای آبی آسمان
چیزی
دریابیم
*به شهیدان سر افراز
کوچه کوچه ی شهرم، از شکوفه لبریز است
دست پینه دار من، دشت یاسمن خیز است
ای شفق تبــــــاران ، ای ، از قبیله ی باران !
هر سپیــده می آیید، عطرتان دل انگیز است
مثل موج دریاییــــد ، می رویـــد و می آییـــد
در مرور آبی تان ، آســــمان چـه ناچیز است
یادتان که می بـارد، می شود به جرأت گفت:
خنده ی شقایق ، دور ، از نگاه پاییـــــز است
گر چه زیر خاکستر ،مانده ام به جــا از عشق
از شما چه پنهان ، آه ، آتش دلم تیـــــز است
** تکرار آفتاب
موج ، عادت دریاست
جوانه ، عادت درخت
شکفتن ، عادت تو
پرنده از جنس پرواز است
باغ ، از جنس رویش
و تو از جنس آسمان
خورشید ،
با روشنی معنا می شود
قله با ارتفاع
و تو با وسعت سادگی ات
کوه از صلابت سرشار است
دشت ، از بی کرانگی
و تو از خدا و عشق
جنگل را با درختانش می شناسم
کهکشان را با ستارگانش
و تو را با پرندگان نگاهت
بهار ،تکرار طراوت است
صبح ، تکرار آفتاب
و تو ، تکرار امام
آه ای صمیمی روشن!
یک روز
دنیا
حماسه ی لحظه هایت را
عاشقانه
حکایت خواهد کرد