گاهی می آیی
مثل یک خواب شیرین ، از دور
وچشم هایت آن قدر ، نزدیک می شوند
که من می توانم
وسعت هزار اقیانوس را
از پنجره های آن
تماشا کنم
اشک هایت
زیباترین رودهای جهان را
به خانه ام می آورند
گاهی می آیی
مثل یک خواب شیرین ، از دور
و گل های باغچه
با حریر لبخند
به پیشوازت می آیند
و کو کب ها
به احترامت
سر ، خم می کنند
آسمان در قدمت
بذر مهتاب می پاشد ...
سکوت می کنی
پرندگان ، سکوت می کنند
دنیا ساکت می شود
می آیی
مثل یک خواب شیرین ، از دور
و انتشار عطر تو
فطرت کوه های پشت خانه را
تغییر می دهد
دست هایت بوی خورشید ،بوی سیب می دهند
می آیی
مثل یک ...
می خواهم سلامت کنم
نمی شود
می خواهم بگویم :«دلتنگت بودم»
نمی شود
آسمان نگران توست
فانوسی از سمت مشرق، سو سو می زند
و تو را می بینم
از پشت شیشه های اشک
دست در دست نسیم
به زیارتی بزرگ می روی
می خواهم بپرسم : «دوباره می آیی؟
نمی توانم
می خواهم بگویم :«دلواپست می شوم»
نمی توانم
رد پاهایت
روی ماسه های مرطوب
زیارتگاه من می شود
و تاریکی تا کمر کوه بالا می آید
موج ، عادت دریاست
جوانه ، عادت درخت
شکفتن ، عادت تو
پرنده از جنس پرواز است
باغ ، از جنس رویش
و تو از جنس آسمان
خورشید ،
با روشنی معنا می شود
قله با ارتفاع
و تو با وسعت سادگی ات
کوه از صلابت سرشار است
دشت ، از بی کرانگی
و تو از خدا و عشق
جنگل را با درختانش می شناسم
کهکشان را با ستارگانش
و تو را با پرندگان نگاهت
بهار ،تکرار طراوت است
صبح ، تکرار آفتاب
و تو ، تکرار امام
آه ای صمیمی روشن!
یک روز
دنیا
حقیقت عاشقانه ات را
حکایت خواهد کرد
برای پدر ادبیات گرمسار ، زنده یاد فرزین شکوهی
(1)
تو رفتی
پنجره های اخمو
دنیا را سنگ کردند
و ابر های شورترین دریاچه های جهان
در چشم هایم باریدند
بعد از تو آیا
برگی زنده خواهد ماند ؟
********************************************
(2)
در سرمای بی هنگام مرداد
شانه های کویر ، لرزید
سرما ، پیش از این
اکالیپتوس های شهر را
بی امان ،
با خود برده بود
*********************************************
(3)
پیش از این ندیده بودم
"شمشیر کوه " چقدر عریان است ،
"کلرز " چه ارتفاع پستی دارد ،
" حبله رود " چه تهی دست است
و سرزمین خورشید تابان ،
چقدر تاریک
********************************************
(4)
تو رفتی
و شاگردانت (شاعران شهر )
در این روز های سیاه سنگی
با یاد تو
از " سردره " تا " آرادان " را
چراغانی کرده اند
با خورشید هایی
از اشک و شعر
شاگردانت
از جنس آفتابند
از جنس تو
*******************************************
(5)
د لم را که ورق بزنی
جز برگ های ارغوانی
چه خواهی یافت ؟
پرنده رفته است
سکوت هایی خیس ، بر گونه هایم
سُر می خورند
سکوت را می شنوی ؟
وقتی چکاچاک شمشیر ها
فرو نشست
و خورشید در شفق خون حسین ،
فرو رفــــــت ،
نسیم عزا دار
خاکستر خیمه ها را
بر سر و روی خود می ریخت ...
و تیغ زبانت
از فراز اشتران برهنه
گردن متجاوزان را
نشانه گرفت ...
دشمن ، نمی دانست
حسین ( ع ) حنجره اش را
در گلوی تــــــو نهاده است
و عباس ، دستهایش را
بر شانه های تو
پیوند زده است
و یزید ، نمی دانست که :
« نبرید مگر سر خویش را »
ای ذوالفقار علی !
چگونه بی شمشیر
در دو میدان جنگیدی ؟
چند لشکر خدا
تو را در کوفه و شام
یاری کردند؟
گرگ ها را
چگونه راندی؟
گل هایت عون و محمد را
از کدامین بهشت وام گرفته بودی
تا در عطش کربلا
نشا کنی؟
کدامین اقیانوس ، دل توست
که بر عون و محمد گریه نکردی ؟
و بر کدام ملک عطوفت
فرمان می رانی
که وقتی برادرت
فرات را سیراب می نمود ،
تو علی اکبر را
در دجله چشمانت ،
غسل دادی
دروازه کوفه ، هنوز
مُهر «اسکتوا» ی تو را
بر لب دارد
و زنگ های شتران
هنوز ایستاده اند ...
شمشیر صاعقه را
با کدام سرمایه
از خدا خریدی
و بر آن زن ناصبی زدی ؟!
ای مفسر آیات بی شمار !
آنگاه که دوزخیان
طبل رسوایی خویش را می زدند ،
عبور سرخ برادرانت را
آیه خیزران و دندان را
پرجم نیزه و سر بریده را
وطشت طلا و شراب را
چه زیبا تفسیر کردی !
ای امام صبور اسیران !
هنگامی که تو بذر عفت را
بر اشتران برهنه
به شام می بردی
وقتی روشنایی را
در کوچه های کوفه
ودر کاخ سبزمی کاشتی
در دلت چه آتشی بر پا بود؟
وقتی چهل وچهار ستاره را
از آسمان نینوا چیدی
تا در زمین شام بنشانی
نور خدا را تا کدامین سرزمین
پراکندی؟
درد غریبی کوچه را تبــــــــــــدار می کرد
شب بود و شهر لاله ها "ای یار" می کرد
آ ما ج خنجر ، شخم می زد شانه هــــا را
تا ژرفنای سیـــنه هـامـان کــار می کـــرد
در چشم شعـــرم اشکهـــای داغـــــــدارم
دل را به سوگ غنچه ها وادار می کــــرد
غــــــم بود و دست آشنـــای زرد پاییــــــز
گل های سرخ بـاورم را خـــار می کـــــرد
بر دوش مردم ، آفتـــاب خـــانه هــامـــان
می رفت و چشم آسمان را تار می کـرد
سیـــل غـــزل بنــــد دل بیــــــــــچاره ام را
می کنــد و غـم را بر سرم آوار می کـــرد
با آن که بیــرون می زد از سینه ، دل من
پشت جنــاغ سینــه ام اصــرار می کــــرد
تکــرار می شد آسمان بــر گونــه هـــــایم
صد کهکشان را ناله ام بیــدار می کـــــرد
لرزیــدم از ســـرمـای بــی هنـــگام خرداد
درد غریبی کوچه را تبــــــــدار می کـــرد ...
*** دنیا برای تو نبود به پیشگاه مقدس فاطمه زهرا (س)
ای زیور گردنت
تسمه ی مشک
دنیا برای تو نبود
می دانم
پینه ی دستانت را
هر روز
با علی (ع)
قسمت می کردی
ودستاس تو
آسمان را می چرخاند
دنیا برای تو نبود
تردید دارم
خرمایی از فدک
خورده باشی
کاش می دانستم
وقتی ستارگان
تو را تشییع کردند
علی(ع)
اشک هایش را
به کدام گوشه ی بقیع
بخشید !
به معلمان عزیز به مناسبت هفته معلم
****************
تمام شهر،
خیابانیست که
شاگردانم، هر روز
با کیفی از عصاره ی خورشید
از آن می گذرند
و مرا
از هزار کوچه
فاتحانه،عبور می دهند
تمام شهر خیابانیست...
من و شاگردانم
آنگاه که درختان پر می ریزند ،
به راه می افتیم
تا سبزترین اندیشه ها را
به مدرسه ببریم
آنجا که درختانش
دانا ترین درختان دنیایند.
از هشت صبح
خون هزار شقایق عاشق
از دریچه های قلب من
با مهربانی عبور می کند
هر صبحگاه
در صف دعا
آیات نور و کوثر را
بر تنپوش های عفت دخترانم
می خوانم
و آیات جهاد را
بر پیشانی بلند پسرانم
چشمانشان ترازوییست
که صبوری مرا
با وزنه های عاطفه
توزین می کنند
شاگردانم
بهترین آموزگاران من اند
آن ها
هر روز مرا می آزمایند
ومن در سال دو بار...
من
روحم را هزار پاره می کنم
و به هزار شاگردم هدیه می دهم
هر زنگ برهه ی مقدسی است
که عطش های خدایی شان را
عاشقانه می نوشم
و چشمانم را در زمزم نگاهشان
غسل می دهم
هیمه ی جسمم را
در اندیشه ی گلرنگشان
تطهیر می کنم
و هر دم بازدم هایشان را
تنفس می کنم ...
من و شاگردانم
واژه ها را خوب معنی می کنیم:
روز یعنی: پرواز
رود یعنی : حرکت
چشمه یعنی: مهربانی
مرداب یعنی: جهل
طوفان : یعنی...
کاش می شد:
زنگ فیزیک
همیشه از آینه ها گفت
زنگ شیمی، از آب
زنگ جغرافی ،از ستاره
زنگ تاریخ از بدر
کاش می شد :
زنگ ریاضی
دنیا را منهای دنیا داران کرد
و زنگ فارسی ،
شعر حافظ را
با لهجه ی سرو
و گویش جاری آب
خواند...
من و شاگردانم
با ستاره ها
در یک مدار می چرخیم
در خانه ی نقره ای مهتاب
نماز می خوانیم
و مثل یک خو شه ی گندم
از یک ریشه آب می خوریم
با کوه ها هم سطحیم
با دریا ها هم آواز...
دست هامان
گلدسته های حرمند
ودل هامان
مثل یک پنجره ی فولادی
هزار روزنه دارد
به هزار خانه ی نور
بر بام کلاسمان
انگار
بلالی می خواند
و کسی می گوید:
«ویعلمهم الکتاب» 1
و کسی می گوید :
« علم الانسان» 2
و کسی می گوید:
« انما بعثت معلما» 3
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 _ آیه 129 سوره مبارکه بقره
آیه 164 سوره مبارکه آل عمران
آیه2 سوره مبارکه جمعه
2_آیه 5 سوره مبارکه علق
3 _ حدیث نبوی
آواز گرسنگان برای افریقا
روزی اگر
واژه های استخوانیم
بالغ شوند
به همه خواهم گفت :
آرزو هایم
چقدر گرسنه اند
و چقدر
چشمه های مهربانی
از من دورند
یک روز
آتش می خورم
یک روز
یک مشت شعار
در قنوت دستانم
گندم
نمی روید
و زمین
آواز هایم را
نمی فهمد
لاشخورها
آسمان را
می آلایند
ونفرتم را
از چشم های آبی
بیشتر می کنند
می آیی
روزی که آسمان
در تصرف ماست
وخورشید
بر پیشانی عاشقان
طلوع می کند
می آیی
روزی که شهـــــــــر
به اسفند هزار مادر شهید
نماز می برد
و گل های آتشین
از سنگفرش خیابان
سلامت می کنند
می آیی
و به هزار پرسش بهار
پاسخ می دهی
و فلسفه درخت و پرنده
باران و بــــــــــــــــــــرگ
و رودخــانه و دریــــــا را
با مهربان ترین کلـــمات
معنی می کنی
می آیی
می آیی و نسیم
رایحـــــــــه ات را
بین غنچه های باغ
و واژه هایـــــــت را
میان شاعران شهر
به عـــــــــدالت
تقسیم می کنـــــــــــــد
و
بیــــــــــــــــــــــداد ها
در بـــــــــــــــــــــاد
گم
می شـــــــــــــــــــــونـد
می ترسم
رودخانه به پایان رسد
دریا تمام شود
آهوان جنگل
در میان باد وشاخه های خشک
بمیرند،
وتو ای بی کرانه ی سبز !
نیایی
می ترسم
طوفان ها
تاریخ را
در آغوش خود خفه کنند؛
زلزله ها
شهر های عاطفه را خراب کنند ؛
گلدان ها از طاقچه بیفتند؛
وتو ای آرامش بزرگ
نیایی
می ترسم
چشم هایم در تاریکی
سفید شوند
دست هایم در آسمان
یخ بزنند
گوش هایم در انتظار اذان تو
کر شوند
وتو
ای وسیع بلند !
ای روشنای زلال !
نیایی