بیـــا یکباره محشر شو دل من !
خلیلی کن ، پیمبـر شو دل من!
شنیدم زائــــــــــر صحن رضایی
کبوتــر شو ، کبوتــر شو دل من
* کوپه کوپه ، آفتاب به امام رضا (ع)
به میهمانی ات می آیم
هر روز
با بلیت شب
سلامم : زمستان
جانم : پاییز
پیغامم : تشنگی ...
برمی گردم
با قطار، قطار؛ سپیده
کوپه ، کوپه ؛ آفتاب
فرسنگ ، فرسنگ ؛ روشنی ...
آه ای امام عشق
دعوتم کن دوباره
به یک لقمه ماه
به یک تکه بهار
در ایستگاه خورشید
پیامکی جهت تسلیت ایام سوگواری پیامبر وآل رسول(ص) تقدیم به دوستان
ای دل بیـا مسافر راه مدینـــــــه شو
آیینه شو همسفر ماه مدینــــــه شو
زانـــجا کبـوترانه به مشهد سری بزن
تا شهر جان ،خانه ی جانان پری بزن
ای دل بیــــــــــا مسافر راه مدینــــــــه شو
آیینــــــــه شو همسفر ماه مدینــــــــه شو
خورشید رفته است و چراغی نمانده است
ابــــری بپوش ، رخت سیاه مدینــــــــه شو
*مهربان باش
یک دوبیتی ، هرچند ناقابل ، تقدیم به حضرت زهرا(س)
کمی با خانه ی ما مهربــان باش
بیـــــــا با جان بابا مهربــان باش
اگر چه قاصد مرگی فرشتـــــه !
جوانمردی کن اینجا مهربان باش
بی آن که بدانی
برایت
گوشواره ای می سازم
هر شب
از الماس هایی که
در دعاهایم
آهسته آهسته
ستاره می شوند ...
به جرم عاشقی سر داد خورشید
تن ماه برادر داد خورشیــــــــــــد
کنار پیــــــــکر گلگــــــون اکبـــــــــر
گلوی سرخ اصغر داد خورشیـــــــد
* * *
همواره برای نو گلم مـــــــادر باش
خونین جگر و شکسته و پر پر باش
ای لاله که خون کربلا در تن توست
قنداقه ی خونین علی اصغــر باش
*** امروز پنجم آبان 93 دو شهید گمنام را تا دانشگاه آزاد گرمسار همراهی کردیم .
بـــــــــاد ها بوی امیــــد آورده اند
عیـــد در عیــــــد سعید آورده اند
عطر گل پیچید در احساس شهر
باز انگار شهیــــــــــــــد آورده اند
* * *
طـــــــــــــوفان زده شد زمین آرام، امــروز
صـد شعله گرفت از آسمان ، کام ، امروز
ماه آمد و مادر شد و خورشیــــــــد ، پدر
در بدرقه ی شهیــــــــــــــد گمنام ، امروز
*شاخه گلی برای تو به اسماعیل هنیه و رزمندگان غزه
عید می آید ...
گذرگاه بسته است
از دنیای شاعران،
شاخه گلی برای تو میآورم،
قلاده ای برای «نتانیاهو»
لنگه کفشی برای "بان کی مون "
...
شاخه گلی برای تو
روسریای برای «ابومازن»
کلوخی برای "السّی سی"
و اُفی برای دو «عبدالله» دو "عبدالشّیطان "
اسماعیل!
اینجا شِعب ابیطالب است یا کربلا؟!
یک شِعب و چند ابوسفیان؟!
یک کربلا و چند یزید؟!
گذرگاه را بستهاند
دلهای ما گذرگاه نمیخواهد اسماعیل!
ترکش بمبهای «باراک»
پیشانی بچههای ما را هم
سوزانده است
اسماعیل! اسماعیل!
دنیا کنار پنجرههایش مرده است
کنار هزاران هزار پنجره
و خونِ کودکانت
در بورسهای نیویورک
معامله میشود
مزایدهی خون
مزایدهی نفت
مناقصهی عشق،
مناقصهی ...
اسماعیل!
دنیا پر شده از نمرود
از فرعون
از شمر
دنیا پر از گرگ شده است
اما
تو میدانی
شانههای شیطان
با لنگه کفشی
فرو میریزد
تو بهتر از من میدانی
فردا، فرشتگان
دوباره
در باغچههای شما
نیلوفر خواهند کاشت؛
بلالها از مأذنهها بالا خواهند رفت
سیاهی خواهد مُرد
و سواحل غزه
در هیاهوی بچهها
تنفس آبی خویش را
از سر خواهد گرفت.
6/ 11 /87 (ویرایش دوم : تیر 93 )