سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه مؤمن خود را از دنیا خالی کند، والا گردد وشیرینی دوستیِ خدا را دریابد و از نظر اهل دنیا، گویی دیوانه به شمار آید؛ حال آن که شیرینیِ دوستی خدا، با آن مردم درآمیخته است و در نتیجه، به غیر از او نمی پردازند.با خودم را از دل هایشان برخواهم کَند . [امام صادق علیه السلام]
 
یکشنبه 98 تیر 23 , ساعت 2:43 عصر

 به میهمانی ات می آیم

هر روز

با بلیت شب

سلامم : زمستان

جانم : پاییز

پیغامم : تشنگی ...

برمی گردم

با قطار، قطار؛ سپیده

کوپه ، کوپه ؛ آفتاب

فرسنگ ، فرسنگ ؛ روشنی ...

آه ای امام عشق

دعوتم کن

دوباره

به یک لقمه ماه

به یک تکه بهار

در ایستگاه خورشید


دوشنبه 98 خرداد 13 , ساعت 3:54 عصر

    https://t.nasimonline.ir/FileRepository/2019/6/1/636950096077966604.jpg?mode=crop&w=840&h=630   

                                             در سوگ امام عزیز (ره)

 درد غریبی کوچه را تبــــــــــــدار می کرد

 شب بود و شهر لاله ها "ای یار" می کرد

 

  آ ما ج خنجر ، شخم می زد شانه هــــا را

  تا ژرفنای سیـــنه هـامـان کــار می کـــرد

 

  در چشم شعـــرم اشکهـــای داغـــــــدارم

  دل را به سوگ غنچه ها وادار می کــــرد

 

  غــــــم بود و دست آشنـــای زرد پاییــــــز

  گل های سرخ بـاورم را خـــار می کـــــرد

 

  بر دوش مردم  ، آفتـــاب خـــانه هــامـــان

  می رفت و چشم آسمان را تار می کـرد

 

   سیـــل غـــزل بنــــد دل بیــــــــــچاره ام را

   می کنــد و غـم را بر سرم آوار می کـــرد

 

   با آن که بیــرون می زد از سینه ، دل من

   پشت جنــاغ سینــه ام اصــرار می کــــرد

 

   تکــرار می شد آسمان بــر گونــه هـــــایم

   صد کهکشان را ناله ام بیــدار می کـــــرد

 

   لرزیــدم از ســـرمـای بــی هنـــگام خرداد

 درد غریبی کوچه را تبــــــــدار می کـــرد ...


پنج شنبه 97 آبان 17 , ساعت 3:39 صبح

بارگاه مقدس امام رضا (ع)

 

* همیشه ، اکنونی             


در طوفان زمان

گم می شود همه چیز

اما تو

همیشه ، اکنونی

برای زائرانی که

از شش جهت

بال می سایند

بر مهربانی جاده ها


پنج شنبه 97 شهریور 29 , ساعت 4:1 صبح

http://roshangari.ir/files/videos/thumb/5890/1394/07//2637027190480.jpg

 

 

حسینت را دم شمشـــیر دادند

 حسن را جامی از تزویــر دادند

 مگر ای جان شیرین پیمبـــــــر

تو را از سینه ی غم شیر دادند ؟!



      ******


 به جرم عاشقی سر داد خورشید


تن ماه برادر  داد  خورشیــــــــــــد


کنار پیــــــــکر گلگــــــون اکبـــــــــر


گلوی سرخ اصغر داد خورشیـــــــد


      ******


برای آنکه رویــــــــت را ببوسند

تن آلالــــه بویـــــــت را ببوسند

ملایک مادران صف می نشینند

گلویــــت را گلویــــت را ببوسند

 

      ******


 دلی دارم ، دلی دارم ، فدایـــــــــت 

 سر آشفتـــــــه بازارم ، فدایـــــــــت

 دوبیتی می نویسم ، از غم دوست

 دوبیتـــی های بیمارم ، فدایــــــــت


چهارشنبه 97 اردیبهشت 12 , ساعت 5:24 عصر

آکا ایران

 به امام عصر


دست خورشید را

می گیری

ازقله ها

بالا می آیی

پیشانی زمستان

عرق می کند

و اشک های شوق

بر دامنه ها

سرازیر می شوند

شب

دندان هایش را

به هم می ساید

آه ! آفتاب من !


چهارشنبه 96 اسفند 23 , ساعت 11:37 عصر

https://encrypted-tbn1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRl9ydWsCvLi-4y3VWMQ48m8j80V0BTUZ--TmH22buhId76Yq18Jw

 

* برای پدرم که در سپیدی زمستان رفت


می بوسم

شانه هایت را

که تکیه گاه زمین بود

دست هایت را

که بوی خاک می داد 

بوی گندم

و زخم هایت را

که تقویم مظلومیت انسان بود

تقویم دردمندی تاریخ

از تو بنویسم

حکایتی می شود

حکایتی

بهار که می آمد

آرام ، آرام

پلک جوانه ها را

باز می کردی

و خوشه های سبز

خوشه های طلایی

قامت می بستند پشت سرت

همیشه

پیشنماز مزرعه بودی

امام گندمزار

و سجاده و مهر

نیمی از سرمایه ات بود

چه شب هایی !

 همسفر بودی با ماه

و آوازهای آبی حبله رود را

با لهجه ی مهربان ایل

تا سپیده دم

تلاوت می کردی

دور دست ترین ستاره ها

چشم انداز تو بود ...

امّا

آسمان من

از جایی آغاز می شد

که تو ایستاده بودی ...


از توگفتن

همیشه

غنچه های انار را

در دفترچه های مشقم

می شکفت

اما امروز

واژه هایم

بی حس شده اند

یخ زده اند

زمستان

جای تو

تکیه داده است

به پشتی ایوان روبه رو

خدا حافظ

ای گرمی لحظه های سلام

خدا حافظ ...



پنج شنبه 96 مهر 6 , ساعت 10:36 عصر

عصر عاشورا استاد فرشچیان


حسینت را دم شمشـــیر دادند

 حسن را جامی از تزویــر دادند

 مگر ای جان شیرین پیمبـــــــر

تو را از سینه ی غم شیر دادند ؟!



      ******


 به جرم عاشقی سر داد خورشید


تن ماه برادر  داد  خورشیــــــــــــد


کنار پیــــــــکر گلگــــــون اکبـــــــــر


گلوی سرخ اصغر داد خورشیـــــــد


      ******


برای آنکه رویــــــــت را ببوسند

تن آلالــــه بویـــــــت را ببوسند

ملایک مادران صف می نشینند

گلویــــت را گلویــــت را ببوسند

 

      ******


 دلی دارم ، دلی دارم ، فدایـــــــــت 

 سر آشفتـــــــه بازارم ، فدایـــــــــت

 دوبیتی می نویسم ، از غم دوست

 دوبیتـــی های بیمارم ، فدایــــــــت




جمعه 96 مرداد 27 , ساعت 10:45 عصر

شهید محسن حججی

 

           با یاد دو شهید سربریده : شهید ذوالفقار عزالدین (شهید 17 ساله حزب الله) و شهید محسن حججی 

             

این روزها                         

چه پیامبرانی ظهور می کنند !

از سند تا نیل

شیفتگان دلار و گلوله  

پیش از آن که

نامت رابپرسند

سرت را

از بیخ می برند !


و امامانی تاریک !

که از بام تا شام

پسران شیطان را

تکثیر می کنند


شام

سگ های هار

قلب ماه را می جوند

گرگ ها

هزارمین ستاره را

در الغوطه

تکه پاره می کنند


صبحانه ی بغداد

باروت است


ظهر

کاروان خورشید

منفجر می شود

در سامرا

 کاظمین

منفجر می شود

در پیشاور

کویته

کراچی

...


عصر

کابل های امریکایی

پشت کابل را سیاه می کنند


غزه

در امتداد ساحل

تب دار و زخمی

دراز کشیده است

قبه الصخره

ماسک زده است

ضاحیه

بی قرار است

التحریر

زندانی است

طرابلس

دیوانه شده است

اللولو

هنوز سیاه می پوشد

کعبه

بوی نفت می دهد


بوزینه های سفیانی

حرا را مسموم کرده اند

مدینه

میان شاه و شیطان

تقسیم شده است

ایران

متحیر است

...


این روزها

چه امامانی

چه پیامبرانی

ظهور می کنند

از حجاز تا قفقاز !


ذوالفقارت کو

علی جان !


سه شنبه 96 اردیبهشت 19 , ساعت 8:18 عصر

گل یاس

*** به امام عصر


آسمان

صبح به خیر می گوید

زمین

بیدار می شود

و هزار ماه

در انتظار سلام تو

صف می کشند

تو می آیی

و شب دنباله دارمان را

به آفتاب می رسانی

 

می آیی

جاده ها

به راه می افتند

کوه ها

حسین حسینت را

با صلابت

تکرار می کنند

و بیداد ها

در پرده های مشوش شب

گم می شوند

می آیی

دشت ها

صلوات می فرستند

و تو

مشت غنچه ها را

با مهربانی

باز می کنی . . .


یاس های جهان

نفس های توست


دوشنبه 95 بهمن 11 , ساعت 11:30 عصر

        

*با یاد آن روزهای خوب

یک شب نشستنـد و گفتند : خورشیــد را سر ببرید

باران خنجـــر بباریــــــــد ، بال کبوتــــر ببریــــــــــد

 

یک شب نشستنــد و گفتنـد : باید که باران نباشــد

حتی گل کوچکی هم ، در ذهــــن گلدان نباشــــد

 

احساس جنگل بسوزد ، فرزند دریـــــــــــا بمیــرد

یعنی پرنـــــده نخوانـــد ، در سوگ گل ها بمیـــرد

 

دل های ما در قفس بود ، بــ ـا میله ها هم نفس بود

گل ها همیشه به تبعید ، غوغای خاشاک و خس بود

 

داغی به جان صنوبـــــــر ، زخمی به جسم سپیدار

فصل تبـــــــر بود و آتش ، بازار گل کردن خــــــــــار

 

چون آسمان ایستــــــادی ، صد کهکشان در نگاهت

شب تا سحـر می نشستند ، ماه و ستاره به راهت

 

پا در رکـــاب نسیمی ، یک صبح روشن رسیــــــدی

در بـــاغ زیبای میهن ، صدها چمن لاله دیــــــــــدی

 

باریدی آن سان که هر جوی ، احساس دریا شدن کرد

گل در هـــــــوای زمستـــان ، اندیشه ی وا شدن کرد

 

آیینــــــــه ، آییـــــــن ما شد ، رسم شکفتن به پا شد

دلواپسی ها گذشتنــــــد ، دل با خدا آشنـــــــــــا شد


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ