**فرصتی برای گریستن نیست
شش ماهه ات را به خاک بسپار
بی غسلی و کفنی
با لبخندی
وصلواتی
فرصتی برای گریستن نیست
تفنگت را بر دار
و موشک دست سازت را
و خشمت را
به شکم های متورم از نفت
امیدی نیست
به آن سوی دیوار های طلا
امیدی نیست
از قصر های نیل
از سالن های رقص عربی
انتظاری نیست
تفنگت را بردار
فرصتی برای گریستن نیست
شش ماهه ات را به خاک بسپار
با لبخندی وصلواتی
می دانم طوفانی خواهد شد
با 313 گرد باد عظیم
گرد باد سرخ
گرد باد سبز
و غرش رعدهای بهاری
سرانجام آغاز خواهد شد
شش ماهه ات را به آسمان بسپار
با لبخندی
و پیامی
برای راغب حرب ها احمد یاسین ها رنتیسی ها ...
شش ماهه ات را به خدا بسپار
با فاتحه ای
و بدرودی
تفنگت را بر دار
و موشک دست سازت را
و خشمت را
فرصتی برای گریستن نیست...
با یاد دو شهید سربریده : شهید ذوالفقار عزالدین (شهید 17 ساله حزب الله) و شهید محسن حججی
این روزها
چه پیامبرانی ظهور می کنند !
از سند تا نیل
شیفتگان دلار و گلوله
پیش از آن که
نامت رابپرسند
سرت را
از بیخ می برند !
و امامانی تاریک !
که از بام تا شام
پسران شیطان را
تکثیر می کنند
شام
سگ های هار
قلب ماه را می جوند
گرگ ها
هزارمین ستاره را
در الغوطه
تکه پاره می کنند
صبحانه ی بغداد
باروت است
ظهر
کاروان خورشید
منفجر می شود
در سامرا
کاظمین
منفجر می شود
در پیشاور
کویته
کراچی
...
عصر
کابل های امریکایی
پشت کابل را سیاه می کنند
غزه
در امتداد ساحل
تب دار و زخمی
دراز کشیده است
قبه الصخره
ماسک زده است
ضاحیه
بی قرار است
التحریر
زندانی است
طرابلس
دیوانه شده است
اللولو
هنوز سیاه می پوشد
کعبه
بوی نفت می دهد
بوزینه های سفیانی
حرا را مسموم کرده اند
مدینه
میان شاه و شیطان
تقسیم شده است
ایران
متحیر است
...
این روزها
چه امامانی
چه پیامبرانی
ظهور می کنند
از حجاز تا قفقاز !
ذوالفقارت کو
علی جان !
*شاخه گلی برای تو به اسماعیل هنیه و رزمندگان غزه
عید می آید ...
گذرگاه بسته است
از دنیای شاعران،
شاخه گلی برای تو میآورم،
قلاده ای برای «نتانیاهو»
لنگه کفشی برای "بان کی مون "
...
شاخه گلی برای تو
روسریای برای «ابومازن»
کلوخی برای "السّی سی"
و اُفی برای دو «عبدالله» دو "عبدالشّیطان "
اسماعیل!
اینجا شِعب ابیطالب است یا کربلا؟!
یک شِعب و چند ابوسفیان؟!
یک کربلا و چند یزید؟!
گذرگاه را بستهاند
دلهای ما گذرگاه نمیخواهد اسماعیل!
ترکش بمبهای «باراک»
پیشانی بچههای ما را هم
سوزانده است
اسماعیل! اسماعیل!
دنیا کنار پنجرههایش مرده است
کنار هزاران هزار پنجره
و خونِ کودکانت
در بورسهای نیویورک
معامله میشود
مزایدهی خون
مزایدهی نفت
مناقصهی عشق،
مناقصهی ...
اسماعیل!
دنیا پر شده از نمرود
از فرعون
از شمر
دنیا پر از گرگ شده است
اما
تو میدانی
شانههای شیطان
با لنگه کفشی
فرو میریزد
تو بهتر از من میدانی
فردا، فرشتگان
دوباره
در باغچههای شما
نیلوفر خواهند کاشت؛
بلالها از مأذنهها بالا خواهند رفت
سیاهی خواهد مُرد
و سواحل غزه
در هیاهوی بچهها
تنفس آبی خویش را
از سر خواهد گرفت.
6/ 11 /87 (ویرایش دوم : تیر 93 )
* فرصتی برای گریستن نیست
شش ماهه ات را به خاک بسپار
بی غسلی و کفنی
با لبخندی
وصلواتی
فرصتی برای گریستن نیست
تفنگت را بر دار
و موشک دست سازت را
و خشمت را
به شکم های متورم از نفت
امیدی نیست
به آن سوی دیوار های طلا
امیدی نیست
از قصر های نیل
از سالن های رقص عربی
انتظاری نیست
از پشت دریاهای سرخ و سیاه
نه ماهی طلوع می کند
نه آفتابی می آید
تفنگت را بردار
فرصتی برای گریستن نیست
شش ماهه ات را به خاک بسپار
با لبخندی وصلواتی
می دانم طوفانی خواهد شد
با 313 گرد باد عظیم
گرد باد سرخ
گرد باد سبز
و غرش رعدهای بهاری
سرانجام آغاز خواهد شد
شش ماهه ات را به آسمان بسپار
با لبخندی
و پیامی
برای راغب حرب ها احمد یاسین ها رنتیسی ها ...
شش ماهه ات را به خدا بسپار
با فاتحه ای
و بدرودی
تفنگت را بر دار
و موشک دست سازت را
و خشمت را
فرصتی برای گریستن نیست...
آقای خبرنگار !
ماجرای کشتی آزادی را
برای پیرزن های غزه ببر
برای اردوگاه های کرانه ی باختری
بگذار پادشاهان عرب
باشمشیرهای عربی
و MISهای انگلیسی
برقصند
ولیوان هایشان را
به لیوان های کلینتون
وسارکوزی بزنند
آقای خبرنگار
خبرکشتی آزادی را
برای خرابه های غزه ببر
برای باغ های سوخته رفح
برای نخلستان های خاموش خان یونس...
پادشاهان عرب
وظیفه ی خود را خوب می دانند
نفت می فروشند
ازمرواریدهای خلیج فارس
گردنبند می سازند
برای دختران آمریکایی .
وهر روز سعی می کنند،
هروله می کنند
میان واشنگتن وتلاویو
قربانی می کنند
وجوانان شیعه را
گردن می زنند
پادشاهان عرب
وظیفه ی خود را می دانند
نصر الله را محکوم می کنند
هنیه را محکوم می کنند
و از ایران براِِِءت می جویند
آقای خبرنگار
دلواپس غزه نباش
سالن های رقص قاهره
کاباره های امان
وکازینوهای ابومازن
تاصبح بیدارند
آقای خبرنگار
برای پادشاهان عرب
قصه ی هزار ویک شب بخوان
و
از هالیوود بگو ...
فرصتی برای گریستن نیست
شش ماهه ات را به خاک بسپار
بی غسلی و کفنی
با لبخندی
وصلواتی
فرصتی برای گریستن نیست
تفنگت را بر دار
و موشک دست سازت را
و خشمت را
به شکم های متورم از نفت
امیدی نیست
به آن سوی دیوار های طلا
امیدی نیست
از قصر های نیل
از سالن های رقص عربی
انتظاری نیست
تفنگت را بردار
فرصتی برای گریستن نیست
شش ماهه ات را به خاک بسپار
با لبخندی وصلواتی
می دانم طوفانی خواهد شد
با 313 گرد باد عظیم
گرد باد سرخ
گرد باد سبز
و غرش رعدهای بهاری
سرانجام آغاز خواهد شد
شش ماهه ات را به آسمان بسپار
با لبخندی
و پیامی
برای راغب حرب ها احمد یاسین ها رنتیسی ها ...
شش ماهه ات را به خدا بسپار
با فاتحه ای
و بدرودی
تفنگت را بر دار
و موشک دست سازت را
و خشمت را
فرصتی برای گریستن نیست...
میگویند : عید آمده است
گذرگاه بسته است
از دنیای شاعران،
شاخه گلی برای تو میآورم،
لنگه کفشی برای «لیونی»
روسریای برای «مبارک»
و اُفی برای دو «عبدالله»
اسماعیل!
اینجا شِعب ابیطالب است یا کربلا؟!
یک شِعب و چند ابوسفیان؟!
یک کربلا و چند یزید؟!
گذرگاه را بستهاند
دلهای ما گذرگاه نمیخواهد اسماعیل!
ترکش بمبهای «باراک»
پیشانی بچههای ما را هم
سوزانده است
اسماعیل! اسماعیل!
دنیا کنار پنجرههایش مرده است
کنار هزاران هزار پنجره
و خونِ کودکانت
در بورسهای نیویورک
معامله میشود
مزایدهی خون
مزایدهی نفت
مناقصهی عشق،
مناقصهی ...
اسماعیل!
دنیا پر شده از نمرود
از فرعون
از شمر
دنیا پر از گرگ شده است
اما
تو میدانی
شانههای شیطان
با لنگه کفشی
فرو میریزد
تو بهتر از من میدانی
فردا، فرشتگان
دوباره
در باغچههای شما
نیلوفر خواهند کاشت؛
بلالها از مأذنهها بالا خواهند رفت
سیاهی خواهد مُرد
و سواحل غزه
در هیاهوی بچهها
تنفس آبی خویش را
از سر خواهد گرفت.