غروب ها که می آیی
آیینه می شوند
همه سیلاب های پشت آبادی
غروب ها که می آیی
از پشت تبریزی های قد بلند
از پشت ابر های خسته ی خونین بال
سرک می کشد آفتاب ...
عشق
حقیقت است
غروب ها که می آیی
سپیده
آغاز می شود
غروب ها که می آیی
آینه می شوند
همه ی سیلاب های پشت آبادی
غروب ها که می آیی
از پشت تبریزی های قد بلند
از پشت ابر های خسته ی خونین بال
سرک می کشد آفتاب ...
عشق
حقیقت است
غروب ها که می آیی
سپیده
آغاز می شود
غروب ها که می آیی
آینه می شوند
همه ی سیلاب های پشت آبادی
غروب ها که می آیی
از پشت تبریزی های قد بلند
از پشت ابر های خسته ی خونین بال
سرک می کشد آفتاب ...
عشق
حقیقت است
غروب ها که می آیی
سپیده
آغاز می شود
انا لله وانا الیه راجعون برای دوست که دستان گرمی داشت
شب
روبان عکس هایت شد
دیوار های شهر
تکان خورد
و زمین
زیر پایم لرزید
آه ای برادرترینم !
صاعقه ای
زانوانم را سوزاند
صخره های نمک
بر شانه هایم فرود آمد
و مهره هایم در هم شکست
آه ای برادرترینم !
هرگز نخواه
در آتش
صبور بمانم
ابرهای سیاه
شهر را
به طوفان سپرده اند
و نفس های کوچه
به شماره افتاده است
چه خونی
در چشم های سیاه پوش خانه
شتک می زند ؟!
هرگز از من
صبوری نخواه
هرگز ...
بعد از تو آیا
باز هم
گیلاس ها
با لبخندهای سرخ
از راه می رسند
و گردوی باغچه
دوباره
قد خواهد کشید؟!
آه ای برادرترینم !
بعد از تو هر غروب
به کدام ستاره
سلام کنم
و هر صبح
با کدام سپیده
برخیزم ؟!