الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ
*تو ماهی آسمون مال تو باشه برای او که سپیده دمان سیاهپوشمان کرد
چــــــه کرده با دلم یـــــــاد نـــــگاهت
که مونده روز و شب چشمم به راهت
چی میشه در غروبــــــــی غربت آلود
ببینـــــــم آسمونــــــــی روی مـاهت
چه طوفانی! چه طوفانی! خدایا
دل، آتش، سینه ، بارانـی خدایا
اگه یــاد تـو در دل ها نباشـــــه
نداره غصــــه پایانــــــــی خدایا
دلم در ســــــــــــوگ یـار نازنینه
به صحرای غمش چـــادر نشینه
جگر، خون، پاره ی جان، آتشینه
دل از دنیــــــــا بکن، دنیا همینه
تلاطم های تــو طوفانـی ام کرد
رهادر سیل بی سامانی ام کرد
اســیر موج اشک و غرق آهـــم
عزیزم رفتنت بــــــــارانی ام کرد
تو رفتی تا دل دریــــــــا بسوزه
بهـــار و سبزه و صحــرا بسوزه
به سوگ غنچه های آتشین رو
چه جـای غــم اگه دنیـا بسوزه
ســـــرای اهل ایمـون آسمونه
بهای تن: زمین، جون: آسمونه
تو از اول گلم خاکـــــی نبودی
که جای ماه گــــردون آسمونه
تو ماهی آسمون مال تو باشه
تمـــوم کهکشون مال تو باشه
تو رفتی عالم و آدم خزون شد
بهــــار بی خزون مال تو باشه
به نام دوست
*پسر آفتاب
دیشب
دست های پینه بسته ی مادرت را
از بازار بزرگ صنعا
بازوان برادرت را
از سواحل جنوب
مقنعه ی خون گرفته ی خواهرت را
از خرابه های سوخته ی شهر
و نیمی از پدرت را
از پشت خاکریز های عدن
به خانه آوردند
ارمغان توله های شیطان
سوغات پادشاهان دوزخ
ره آورد ...
پسر پابرهنه ی صحرا !
بگذار شاعران جهان
همچنان
از ماتیک های بنفش
عروسک های فرنگ
از گیسوان هفت رنگ روزگار
بگویند
ومفتی های عرب
شراب خون تورا
حلال کنند
بگذار قلب های یخ زده
در شرجی بیهودگی
کپک بزنند
و آرام
آرام
در خلسه ی زرورق های دنیا
بمیرند
دنیای لال
دنیای کر
دنیای کور
پسرک پابرهنه ی صحرا !
ماشینک های خونین شکسته ات را
به یادگار نگاه دار
به زودی
رودخانه های سرخ چشمانت
کاخ های سیاه نکبت را
به دریا خواهد ریخت
یاس ها و نرگس ها
از خرابه های باران خورده ی خانه ات
سر بر خواهند آورد
و خورشید
شرمنده و سر به زیر
در شفق خون همبازی هایت
لبخند خواهد زد
و باب المندب
گلوی تمساح ها را
خواهد فشرد
پسر پابرهنه ی صحرا !
پسر آفتاب !
به آسمان
اعتماد کن
یتیمان معصوم
پیامبر می شوند