به لاله های سرخ انقلاب
شانه هامان ،قلمرو شب بود
روزگار شکستن پــــــــــر ها
خنجر تیـــرگی فرو می رفت
در تن آفتاب بــــــــــــــاورها
فصل زخم و نمک، زمانه ی آه
فصل در هم شکستن ما بــود
هم گلوی بریده ی مهتـــــــاب
هم مزار ستاره، آنجــــــــا بود
خشکی و آتش وعطش را باغ
جای سبزینه ها به تن می کرد
هر درختی جوانـــــه هایش را
زیر خــاک ستم ، کفن می کرد
نخل های بلنـــــــــــــــد آزادی
دار هر سرو و هر صنوبـــر بود
شبنم گونــــه های گل ها هم
خون مظلوم صد کبـــــــوتر بود
حرف سبـــــز بــرادری ، ممنوع
فصل شمشیر و کینه و غم بود
جــــای جولان کرکسان، بسیار
سقف پـــرواز کاکلی ، کم بــود ...
تا که خورشیـــد مهربان، خندیـد
روشنی را به رنگ دل ها دوخت
با گل و سبزه ، همزبانی کــــرد
عاشقی را به لالــــه ها آموخت
خاک ، سرگرم مهــــربانی شد
خنده ی غنچه را به صحرا داد
نقش مرداب ، از ضمیرش رفت
آ ب و آییــــــنه ، رود و دریا داد
بــــاد آشفته ، عاشقی ها کرد
با درخت نجیب هشیـــــــــاری
کوچه با کوچه ، مهربان تر شد
در خیـــــابــان سبـــــز بیداری
** به آستان بی نشان حضرت کوثر (س)
گاهی تبری به پای توحید زدند
گاهی لگدی به جان امّید زدند
آن شب صفتان بی بصیرت،آخر
آتش به در خانه ی خورشید زدند
*به شهیدان سر افراز
کوچه کوچه ی شهرم، از شکوفه لبریز است
دست پینه دار ما ، دشت یاسمن خیز است
ای شفق تبــــــاران ، ای ، از قبیله ی باران !
هر سپیــده می آیید، عطرتان دل انگیز است
مثل موج دریاییــــد ، می رویـــد و می آییـــد
در مرور آبی تان ، آســــمان چـه ناچیز است
یادتان که می بـارد، می شود به جرأت گفت:
خنده ی شقایق ، دور ، از نگاه پاییـــــز است
گر چه زیر خاکستر ،مانده ام به جــا از عشق
از شما چه پنهان ، آه ، آتش دلم تیـــــز است
حسینت را دم شمشـــیر دادند
تن ماه برادر داد خورشیــــــــــــد
کنار پیــــــــکر گلگــــــون اکبـــــــــر
گلوی سرخ اصغر داد خورشیـــــــد
******
برای آنکه رویــــــــت را ببوسند
تن آلالــــه بویـــــــت را ببوسند
ملایک مادران صف می نشینند
گلویــــت را گلویــــت را ببوسند
******
دلی دارم ، دلی دارم ، فدایـــــــــت
سر آشفتـــــــه بازارم ، فدایـــــــــت
دوبیتی می نویسم ، از غم دوست
دوبیتـــی های بیمارم ، فدایــــــــت
به لاله های سرخ انقلاب
شانه هامان ،قلمرو شب بود
روزگار شکستن پــــــــــر ها
خنجر تیـــرگی فرو می رفت
در تن آفتاب بــــــــــــــاورها
فصل زخم و نمک، زمانه ی آه
فصل در هم شکستن ما بــود
هم گلوی بریده ی مهتـــــــاب
هم مزار ستاره، آنجــــــــا بود
خشکی و آتش وعطش را باغ
جای سبزینه ها به تن می کرد
هر درختی جوانـــــه هایش را
زیر خــاک ستم ، کفن می کرد
نخل های بلنـــــــــــــــد آزادی
دار هر سرو و هر صنوبـــر بود
شبنم گونــــه های گل ها هم
خون مظلوم صد کبـــــــوتر بود
حرف سبـــــز بــرادری ، ممنوع
فصل شمشیر و کینه و غم بود
جــــای جولان کرکسان، بسیار
سقف پـــرواز کاکلی ، کم بــود ...
تا که خورشیـــد مهربان، خندیـد
روشنی را به رنگ دل ها دوخت
با گل و سبزه ، همزبانی کــــرد
عاشقی را به لالــــه ها آموخت
خاک ، سرگرم مهــــربانی شد
خنده ی غنچه را به صحرا داد
نقش مرداب ، از ضمیرش رفت
آ ب و آییــــــنه ، رود و دریا داد
بــــاد آشفته ، عاشقی ها کرد
با درخت نجیب هشیـــــــــاری
کوچه با کوچه ، مهربان تر شد
در خیـــــابــان سبـــــز بیداری
* برای شیخ شهید باقر النمر
بتخانه ها
رو به راهند
جاهلیت نو
دلّالان حجاز
خدایانشان را
در سواحل تایمز
در کارخانه های مدرن تل آویو
مونتاژ می کنند
و در بورس های منهتن
به حراج می گذارند
و کلید داران بی حیا
نمرود های جهان را
از آن سوی دریاها
به مکه می آورند
با کاروان های آتش
برای پسران ابراهیم
...
حق با تو بود شیخ !
چه گرگستانی است
این کاخ های مرمرین !
هفت هزار گرگ
هفت هزار کرگدن عصبانی
با دندان های مصنوعی
آرامش بیابان را
تکه پاره می کنند
حق با تو بود
دنیا چقدر شمر
دنیا چقدر حرمله دارد شیخ !
دنیا چقدر ...
آه ای خدای شن ریزه ها
خدای ابابیل ها !
خدای طبس
ابرهه ها آمده اند
عبدالمطلبی نیست
خانه ات را
با انبوه فیل ها
تنها نگذار
*به شهیدان سر افراز
کوچه کوچه ی شهرم، از شکوفه لبریز است
دست پینه دار من، دشت یاسمن خیز است
ای شفق تبــــــاران ، ای ، از قبیله ی باران !
هر سپیــده می آیید، عطرتان دل انگیز است
مثل موج دریاییــــد ، می رویـــد و می آییـــد
در مرور آبی تان ، آســــمان چـه ناچیز است
یادتان که می بـارد، می شود به جرأت گفت:
خنده ی شقایق ، دور ، از نگاه پاییـــــز است
گر چه زیر خاکستر ،مانده ام به جــا از عشق
از شما چه پنهان ، آه ، آتش دلم تیـــــز است
*** امروز پنجم آبان 93 دو شهید گمنام را تا دانشگاه آزاد گرمسار همراهی کردیم .
بـــــــــاد ها بوی امیــــد آورده اند
عیـــد در عیــــــد سعید آورده اند
عطر گل پیچید در احساس شهر
باز انگار شهیــــــــــــــد آورده اند
* * *
طـــــــــــــوفان زده شد زمین آرام، امــروز
صـد شعله گرفت از آسمان ، کام ، امروز
ماه آمد و مادر شد و خورشیــــــــد ، پدر
در بدرقه ی شهیــــــــــــــد گمنام ، امروز
بادها بــــــــــــــوی امیـــد آورده اند
عید در عید سعیــــــــــــد آورده اند
عطر گل پیچید در احساس شـــــهر
باز ، انگار ،شهیــــــــــــــد آورده اند
* * *
طوفان زده شـــــــــد زمین آرام، آن روز
صد شعله گرفت از آسمان کام، آن روز
ماه آمد و مادر شد و خورشید ، پـــــدر
در بدرقه ی شهید گمنــــــــــام، آن روز
* * *
کوچه کوچه ی شهرم، از شکوفه لبریز است
دست پینه دار من، دشت یاسمن خیز است
ای شفق تباران ، ای ، از قبیله ی باران !
هر سپیده می آیید، عطرتان دل انگیز است
مثل موج دریایید ، می روید و می آیید
در مرور آبی تان ، آسمان چه ناچیز است
یادتان که می بارد، می شود به جرأت گفت:
خنده ی شقایق ، دور ، از نگاه پاییز است
گر چه زیر خاکستر ،مانده ام به جا از عشق
از شما چه پنهان ، آه ، آتش دلم تیز است