سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آن که گفتن ندانم واگذارد ، به هلاکتجاى خود پاى درآرد . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 97 اسفند 28 , ساعت 11:29 عصر

https://encrypted-tbn1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRl9ydWsCvLi-4y3VWMQ48m8j80V0BTUZ--TmH22buhId76Yq18Jw

 

* برای پدرم که در سپیدی زمستان رفت


می بوسم

شانه هایت را

که تکیه گاه زمین بود

دست هایت را

که بوی خاک می داد 

بوی گندم

و زخم هایت را

که تقویم مظلومیت انسان بود

تقویم دردمندی تاریخ

از تو بنویسم

حکایتی می شود

حکایتی

بهار که می آمد

آرام ، آرام

پلک جوانه ها را

باز می کردی

و خوشه های سبز

خوشه های طلایی

قامت می بستند پشت سرت

همیشه

پیشنماز مزرعه بودی

امام گندمزار

و سجاده و مهر

نیمی از سرمایه ات بود

چه شب هایی !

 همسفر بودی با ماه

و آوازهای آبی حبله رود را

با لهجه ی مهربان ایل

تا سپیده دم

تلاوت می کردی

دور دست ترین ستاره ها

چشم انداز تو بود ...

امّا

آسمان من

از جایی آغاز می شد

که تو ایستاده بودی ...


از توگفتن

همیشه

غنچه های انار را

در دفترچه های مشقم

می شکفت

اما امروز

واژه هایم

بی حس شده اند

یخ زده اند

زمستان

جای تو

تکیه داده است

به پشتی ایوان روبه رو

خدا حافظ

ای گرمی لحظه های سلام

خدا حافظ ...


چهارشنبه 97 اردیبهشت 12 , ساعت 5:24 عصر

آکا ایران

 به امام عصر


دست خورشید را

می گیری

ازقله ها

بالا می آیی

پیشانی زمستان

عرق می کند

و اشک های شوق

بر دامنه ها

سرازیر می شوند

شب

دندان هایش را

به هم می ساید

آه ! آفتاب من !


پنج شنبه 94 اردیبهشت 10 , ساعت 9:34 عصر

https://encrypted-tbn1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRl9ydWsCvLi-4y3VWMQ48m8j80V0BTUZ--TmH22buhId76Yq18Jw

 

* برای پدرم که در سپیدی زمستان رفت


می بوسم

شانه هایت را

که تکیه گاه زمین بود

دست هایت را

که بوی خاک می داد 

بوی گندم

و زخم هایت را

که تقویم مظلومیت انسان بود

تقویم دردمندی تاریخ

از تو بنویسم

حکایتی می شود

حکایتی

بهار که می آمد

آرام ، آرام

پلک جوانه ها را

باز می کردی

و خوشه های سبز

خوشه های طلایی

قامت می بستند پشت سرت

همیشه

پیشنماز مزرعه بودی

امام گندمزار

و سجاده و مهر

نیمی از سرمایه ات بود

چه شب هایی !

 همسفر بودی با ماه

و آوازهای آبی حبله رود را

با لهجه ی مهربان ایل

تا سپیده دم

تلاوت می کردی

دور دست ترین ستاره ها

چشم انداز تو بود ...

امّا

آسمان من

از جایی آغاز می شد

که تو ایستاده بودی ...

 

از توگفتن

همیشه

غنچه های انار را

در دفترچه های مشقم

می شکفت

اما امروز

واژه هایم

بی حس شده اند

یخ زده اند

زمستان

جای تو

تکیه داده است

به پشتی ایوان روبه رو

خدا حافظ

ای گرمی لحظه های سلام

خدا حافظ ...




 

 


شنبه 90 دی 17 , ساعت 9:19 صبح

                                             چند سروده ی کوچک خودمانی

 

انار را

روی شانه های بید

زیر شاخه های زیتون

کنار ساقه های اقاقی

دوست دارم

دست های همکلاسی ام

هنوز

زخمی ترکه هاست

 

* * * * * * * * * * * *

 

عشق

با آخرین پرنده

به آسمان ها رفت

با اولین پرواز

باید بروم

 

* * * * * * * * * * * *

 

برای بادها

غصه می خورم

خانه به دوشی

مصیبت کمی نیست

 

* * * * * * * * * * * *

 

شاعری

دست هایش را در باغچه کاشت

من نیمی از قلبم را ...

باید ببینمش

 

* * * * * * * * * * * *

 

زمستان است

نگرانت نیستم

نام کوچه ی شما

بهاران است



لیست کل یادداشت های این وبلاگ