بیا ای دل زدست موج آتش
سری بر شانه دریا گذاریم
که ماه پیکر یارانمان را
مبادا چین و ماچین جا گذاریم
با باران می آیی
در باران می روی
دوردست ها
دریایی
همچنان می سوزد
********
شب
شعله های یاد تو
از راه می رسند
شانه های یخ زده ام
گرم می شوند
می آیی
در راهی
عن قریب می رسی
...
آه
چه خواب های پریشانی !
چه دروغ های شــیرینی !
********
بعد از تو
چه خورشید هایی که
هر روز
در من می میرند
چه طوفان هایی که
هر شب
در چشم هایم
زنده می شوند
چه صخره هایی که
در رگ هایم
می غلتند
چه شعله هایی !
چه فتنـــه هایی !
چه ...
*به شهیدان سر افراز
کوچه کوچه ی شهرم، از شکوفه لبریز است
دست پینه دار من، دشت یاسمن خیز است
ای شفق تبــــــاران ، ای ، از قبیله ی باران !
هر سپیــده می آیید، عطرتان دل انگیز است
مثل موج دریاییــــد ، می رویـــد و می آییـــد
در مرور آبی تان ، آســــمان چـه ناچیز است
یادتان که می بـارد، می شود به جرأت گفت:
خنده ی شقایق ، دور ، از نگاه پاییـــــز است
گر چه زیر خاکستر ،مانده ام به جــا از عشق
از شما چه پنهان ، آه ، آتش دلم تیـــــز است
* دریا شدن به مناسبت ورود حضرت امام (ره) و آن روزهای خوب
یک شب نشستنـد و گفتند : خورشیــد را سر ببرید
باران خنجـــر بباریــــــــد ، بال کبوتــــر ببریــــــــــد
یک شب نشستنــد و گفتنـد : باید که باران نباشــد
حتی گل کوچکی هم ، در ذهــــن گلدان نباشــــد
احساس جنگل بسوزد ، فرزند دریـــــــــــا بمیــرد
یعنی پرنـــــده نخوانـــد ، در سوگ گل ها بمیـــرد
دل های ما در قفس بود ، بــ ـا میله ها هم نفس بود
گل ها همیشه به تبعید ، غوغای خاشاک و خس بود
داغی به جان صنوبـــــــر ، زخمی به جسم سپیدار
فصل تبـــــــر بود و آتش ، بازار گل کردن خــــــــــار
چون آسمان ایستــــــادی ، صد کهکشان در نگاهت
شب تا سحـر می نشستند ، ماه و ستاره به راهت
پا در رکـــاب نسیمی ، یک صبح روشن رسیــــــدی
در بـــاغ زیبای میهن ، صدها چمن لاله دیــــــــــدی
باریدی آن سان که هر جوی ، احساس دریا شدن کرد
گل در هـــــــوای زمستـــان ، اندیشه ی وا شدن کرد
آیینــــــــه ، آییـــــــن ما شد ، رسم شکفتن به پا شد
دلواپسی ها گذشتنــــــد ، دل با خدا آشنـــــــــــا شد
دریا شدن به مناسبت ورود حضرت امام (ره) و آن روزهای خوب
یک شب نشستند و گفتند : خورشید را سر ببرید
باران خنجر بباریــــــــد ، بال کبوتــــر ببریــــــــــد
یک شب نشستند و گفتند : باید که باران نباشد
حتی گل کوچکی هم ، در ذهن گلدان نباشـــد
احساس جنگل بسوزد ، فرزند دریــــــــــا بمیـرد
یعنی پرنــــــــده نخواند ، در سوگ گل ها بمیـرد
دل های ما در قفس بود ، بــــا میله ها هم نفس بود
گل ها همیشه به تبعید ، غوغای خاشاک و خس بود
داغی به جان صنوبـــــــر ، زخمی به جسم سپیدار
فصل تبـــــــر بود و آتش ، بازار گل کردن خــــــــــار
چون آسمان ایستــــــادی ، صد کهکشان در نگاهت
شب تا سحــر می نشستند ، ماه و ستاره به راهت
پا در رکـــاب نسیمی ، یک صبح روشن رسیــــــــدی
در بـــاغ زیبای میهن ، صدها چمن لاله دیــــــــــــدی
باریدی آن سان که هر جوی ، احساس دریا شدن کرد
گل در هـــــــوای زمستـــان ، اندیشه ی وا شدن کرد
آیینــــــــه ، آییـــــــن ما شد ، رسم شکفتن به پا شد
دلواپسی ها گذشتنــــــد ، دل با خدا آشنــــــــــا شد
بهمن 76
موج ، عادت دریاست
جوانه ، عادت درخت
شکفتن ، عادت تو
پرنده از جنس پرواز است
باغ ، از جنس رویش
و تو از جنس آسمان
خورشید ،
با روشنی معنا می شود
قله با ارتفاع
و تو با وسعت سادگی ات
کوه از صلابت سرشار است
دشت ، از بی کرانگی
و تو از خدا و عشق
جنگل را با درختانش می شناسم
کهکشان را با ستارگانش
و تو را با پرندگان نگاهت
بهار ،تکرار طراوت است
صبح ، تکرار آفتاب
و تو ، تکرار امام
آه ای صمیمی روشن!
یک روز
دنیا
حقیقت عاشقانه ات را
حکایت خواهد کرد
یک شب نشستند وگفتند:خورشید را سر ببرید
باران خنجر ببارید ، بال کبوتر ببرید
یک شب نشستند و گفتند: باید که باران نباشد
حتی گل کوچکی هم ،در ذهن گلدان ، نباشد
احساس جنگل بسوزد ، فرزند دریا بمیرد
یعنی پرنده نخواند ، درسوگ گل ها بمیرد
دل های ما در قفس بود ، با میله ها هم نفس بود
یاس و شقایق به تبعید ، غوغای خاشاک و خس بود
داغی به جان صنوبر،زخمی به جسم سپیدار
فصل تبر بود و آتش ، بازار گل کردن خار
چون آسمان ایستادی ، صد کهکشان در نگاهت
شب تا سحر می نشستند ،ماه وستاره به راهت
پا در رکاب نسیمی ،یک صبح روشن، رسیدی
در باغ زیبای میهن ، صد ها چمن ، لاله دیدی
باریدی آن سان که هر جوی،احساس دریا شدن کرد
گل در هوای زمستان ، اندیشه ی وا شدن کرد
آیینه، آیین ما شد ، رسم شکفتن، به پا شد
دلواپسی ها گذشتند ،دل با خدا ، آشنا شد
بهمن 76