** به آستان بی نشان حضرت کوثر (س)
گاهی تبری به پای توحید زدند
گاهی لگدی به جان امّید زدند
آن شب صفتان بی بصیرت،آخر
آتش به در خانه ی خورشید زدند
گاهی می آیی
مثل یک خواب شیرین
از دور
و نگاهت
آن قدر به من نزدیک می شود
که من می توانم
وسعت هزار اقیانوس را
از پنجره هایش تماشا کنم
اشک هایت
زیباترین رودهای جهان را
به خانه ام می آورند
نفس هایت ...
گاهی می آیی
مثل یک خواب شیرین
از دور
و گل های باغچه
با حریر لبخند
به پیشوازت می آیند
شاخه های کو کب
به احترامت
سر، خم می کنند
آسمان در قدمت
بذر مهتاب می پاشد ...
سکوت می کنی
پرندگان
سکوت می کنند
دنیا ساکت می شود...
می آیی
مثل یک خواب شیرین
از دور
و انتشار عطر تو
فطرت کوه های پشت خانه را
تغییر می دهد
دست هایت
بوی خورشید
بوی سیب می دهند
می آیی
مثل یک ...
می خواهم سلامت کنم
نمی شود
می خواهم بگویم :"دلتنگت بودم"
نمی شود
آسمان نگران توست فانوسی از سمت مشرق سو سو می زند و تو را می بینم از پشت شیشه های اشک دست در دست نسیم به زیارتی بزرگ می روی می خواهم بپرسم : «دوباره می آیی؟ نمی توانم می خواهم بگویم : " دلواپست می شوم " نمی توانم رد پایت روی ماسه های مرطوب زیارتگاه من می شود و تاریکی تا کمر کوه بالا می آید
به آستان بی نشان فاطمه زهرا (س)
گاهی تبری به پای توحیـــد زدنـد
گاهی لگدی به جـان امّیـــد زدنـد
آن شب صفتان بی بصیرت ، آخر
آتش به در خانه ی خورشیـد زدند
*به فاطمه زهرا (س)
گاهی تبری به شاخ توحیـد زدنـد
گاهی لگدی به جـان امّیــد زدنـد
آن شب صفتان بی بصیرت ، آخـر
آتش به در خانه ی خورشید زدند