آمدی این همه خورشیــــــــد درخشــان دادی
مرده بود آدم و عالم ، به زمیــــــــن جان دادی
کشتـــزاران جهان ، خشک و سترون شده بود
لطف کردی و به مـــــا ، لالــه و ریحـــان دادی
همه جــا شعبــــده ی ساحــــر فرعونی بــود
چشم وا کردی و آن تحفـــــه ی کنعـــان دادی
کعبـــه در سیـطره ی نعــره ی شیطان گم بود
مهربانا ! تــــــــو به او مهــــــر سلیمــان دادی
دل خاکستـــری ام را سحری روشــــــــن کن
ای که با صاعقه ای آتــش پنهــــــــــان دادی !
غروب ها که می آیی
آینه می شوند
همه ی سیلاب های پشت آبادی
غروب ها که می آیی
از پشت تبریزی های قد بلند
از پشت ابر های خسته ی خونین بال
سرک می کشد آفتاب ...
عشق
حقیقت است
غروب ها که می آیی
سپیده
آغاز می شود
گمونم... به پیشگاه مقدس امام زمان (عج)
دلم خون گشت و پیغومت نیومد
صدایـــــی از بر و بومت نیومد
دو چشمم مونده در راهت حبیبم
طنیـــــــــــــن گام آرومت نیومد
...
گمونم دلخوری از کارم ، آقا !
نمی گیری سراغ خونه ی ما
اگه دست دل ما را نگیـــــری
نه اینجا آبرو دارم ، نه اونجا
...
می ترسم آخرش پیشم نیایی
به درمون دل ریشم نیایــــی
اگه خاکسترم را هم بسوزند
سراغ تل آتیشــم نیایـــــــی
...
بیابون غمم پایــــــــــون نداره
دو چشمم نــم نــم بارون نداره
دلم می خواد که دامونت بگیرم
خدا دونه که دستام جون نداره
...
نمی دونم زمینی ، آسمـونـــــی ؟!
امیردشت های کهکشونــــــی ؟!
همه میگن ، یه روزی خواهی اومد
دلـــــــــم میگه میون مردمونــــــی
حج تمتع سال 84 مکه مکرمه