به مادرانِ ماه
با سلامِ تو
چراغِ ستاره
روشن می شود
و ماه
با لالایی هایت
پشت ابرهای تیره ی
سر گردان
خواب های شیرین می بیند
ترانه های ایلاتیت
سرود زندگیند
لبخند هایت
هزار سپیده ...
مادرِ ماه !
آفتاب
هر روز
از پشتِ پلک های تو
طلوع می کند
دریا
موج هایش را
هرشب
به چشمان تو
هدیه می دهد
دریا
ساحلِ توست
و انگشتان نسیم
به اشاره ی تو
پلک غنچه ها را
سپیده دمان
باز می کند
بهار
حاصل پیمان تو
با مهربانی است
مادرِ ماه !
دستانت را
برشانه های قلبم
بگذار
پاهایت را
بر مژه های جانم
تا بهشت شوم؛
برای همیشه
بهشت
آه ای خمیده ی سربلند !
پیش از آسمان
بالای سرم بودی
و پیش از سایه
در کنارم
تا همیشه
سوگند بزرگم
شیر پاک توست
ای آبی وسیع !
از ابر سپید گیسوانت
شرمنده ام
-------------- قاسمی
غروب ها که می آیی
آیینه می شوند
همه سیلاب های پشت آبادی
غروب ها که می آیی
از پشت تبریزی های قد بلند
از پشت ابر های خسته ی خونین بال
سرک می کشد آفتاب ...
عشق
حقیقت است
غروب ها که می آیی
سپیده
آغاز می شود
غروب ها که می آیی
آینه می شوند
همه ی سیلاب های پشت آبادی
غروب ها که می آیی
از پشت تبریزی های قد بلند
از پشت ابر های خسته ی خونین بال
سرک می کشد آفتاب ...
عشق
حقیقت است
غروب ها که می آیی
سپیده
آغاز می شود
وقتی
دارکوب ها
سکوت می کنند
و سرچه های آبادی
رقص انجیر را
از یاد می برند
و زنبور های عسل
دیر بیدار می شوند
وقتی
رودخانه ها
آوازهای نقره ای
نمی خوانند
وابرهای دماوند
از قلّه ها
فرار می کنند
و دختران ایل
کوزه ها را می شکنند ...
هراسان می شوم
مادرم می گوید
آسمان
قهر کرده است
از بس که ما
به زمین چسبیده ایم
غروب ها که می آیی
آینه می شوند
همه ی سیلاب های پشت آبادی
غروب ها که می آیی
از پشت تبریزی های قد بلند
از پشت ابر های خسته ی خونین بال
سرک می کشد آفتاب ...
عشق
حقیقت است
غروب ها که می آیی
سپیده
آغاز می شود
ای دل بیــــــــــا مسافر راه مدینــــــــه شو
آیینــــــــه شو همسفر ماه مدینــــــــه شو
خورشید رفته است و چراغی نمانده است
ابــــری بپوش ، رخت سیاه مدینــــــــه شو
ابر ها که می روند
فاصله را احساس می کنم
چه دوری
چه دوری
ستاره ی من !