غروب ها که می آیی
آیینه می شوند
همه سیلاب های پشت آبادی
غروب ها که می آیی
از پشت تبریزی های قد بلند
از پشت ابر های خسته ی خونین بال
سرک می کشد آفتاب ...
عشق
حقیقت است
غروب ها که می آیی
سپیده
آغاز می شود
1
بی آن که بدانی
برایت
گوشواره ای می سازم
هر شب
از الماس هایی که
در دعاهایم
آهسته آهسته
ستاره می شوند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2
نشناختمت
اما
مهربان تر از تو
هیچ بارانی نیست
با آن که
هر روز
قطره قطره
با آیینه ها
خدا حافظی می کنی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
3
می توانم
قلبم را
فراموش کنم
ساکنانش را
هرگز
1-* همیشه ، اکنونی برای امام رضا (ع)
در طوفان زمان
گم می شود همه چیز
اما تو
همیشه ، اکنونی
برای زائرانی که
از شش جهت
بال می سایند
بر مهربانی جاده ها
***************
2 - * ابرناک
سراسیمه
ابرناک
می رسند از راه
گردباد می شوند
در محله ی عشق
و من می کشانم
می آورم
نیمی از خود را
با کوزه های بزرگ تشنگی
و پیوند می خورم
به طوفان مهربان
به امواج سلام
- چرخان ، چرخان ، چرخان -
آه ، چه آرامش غریبی ! ...
*****************
3- *طلا هایت را نه
جسارت است
آیینه هایت را
می بوسم
طلاهایت را نه
دوباره
خانه ی کاهگلی ات را
در دلم
می سازم
* دریا شدن به مناسبت ورود حضرت امام (ره) و آن روزهای خوب
یک شب نشستنـد و گفتند : خورشیــد را سر ببرید
باران خنجـــر بباریــــــــد ، بال کبوتــــر ببریــــــــــد
یک شب نشستنــد و گفتنـد : باید که باران نباشــد
حتی گل کوچکی هم ، در ذهــــن گلدان نباشــــد
احساس جنگل بسوزد ، فرزند دریـــــــــــا بمیــرد
یعنی پرنـــــده نخوانـــد ، در سوگ گل ها بمیـــرد
دل های ما در قفس بود ، بــ ـا میله ها هم نفس بود
گل ها همیشه به تبعید ، غوغای خاشاک و خس بود
داغی به جان صنوبـــــــر ، زخمی به جسم سپیدار
فصل تبـــــــر بود و آتش ، بازار گل کردن خــــــــــار
چون آسمان ایستــــــادی ، صد کهکشان در نگاهت
شب تا سحـر می نشستند ، ماه و ستاره به راهت
پا در رکـــاب نسیمی ، یک صبح روشن رسیــــــدی
در بـــاغ زیبای میهن ، صدها چمن لاله دیــــــــــدی
باریدی آن سان که هر جوی ، احساس دریا شدن کرد
گل در هـــــــوای زمستـــان ، اندیشه ی وا شدن کرد
آیینــــــــه ، آییـــــــن ما شد ، رسم شکفتن به پا شد
دلواپسی ها گذشتنــــــد ، دل با خدا آشنـــــــــــا شد
ای دل بیــــــــــا مسافر راه مدینــــــــه شو
آیینــــــــه شو همسفر ماه مدینــــــــه شو
خورشید رفته است و چراغی نمانده است
ابــــری بپوش ، رخت سیاه مدینــــــــه شو
دریا شدن به مناسبت ورود حضرت امام (ره) و آن روزهای خوب
یک شب نشستند و گفتند : خورشید را سر ببرید
باران خنجر بباریــــــــد ، بال کبوتــــر ببریــــــــــد
یک شب نشستند و گفتند : باید که باران نباشد
حتی گل کوچکی هم ، در ذهن گلدان نباشـــد
احساس جنگل بسوزد ، فرزند دریــــــــــا بمیـرد
یعنی پرنــــــــده نخواند ، در سوگ گل ها بمیـرد
دل های ما در قفس بود ، بــــا میله ها هم نفس بود
گل ها همیشه به تبعید ، غوغای خاشاک و خس بود
داغی به جان صنوبـــــــر ، زخمی به جسم سپیدار
فصل تبـــــــر بود و آتش ، بازار گل کردن خــــــــــار
چون آسمان ایستــــــادی ، صد کهکشان در نگاهت
شب تا سحــر می نشستند ، ماه و ستاره به راهت
پا در رکـــاب نسیمی ، یک صبح روشن رسیــــــــدی
در بـــاغ زیبای میهن ، صدها چمن لاله دیــــــــــــدی
باریدی آن سان که هر جوی ، احساس دریا شدن کرد
گل در هـــــــوای زمستـــان ، اندیشه ی وا شدن کرد
آیینــــــــه ، آییـــــــن ما شد ، رسم شکفتن به پا شد
دلواپسی ها گذشتنــــــد ، دل با خدا آشنــــــــــا شد
بهمن 76
از پشت پنجره های اشک
می بینمت گاهی
عبور می کنی
از خیابان های خاطره و دلتنگی
با زنبیلی از
سکوت و سپیده
آنقدر
آبی قدم می زنی
آنقدر
ستاره با تو اند
که پشت هزار آسمان
از حسادتشان
خم می شود
************
نشناختمت
اما
مهربان تر از تو
هیچ بارانی نیست
با آن که
هر روز
قطره قطره
با آیینه ها
خدا حافظی می کنی
* همیشه ، اکنونی برای امام رضا (ع) "ره آورد سفری دو روزه به مشهد مقدس"
در طوفان زمان
گم می شود همه چیز
اما تو
همیشه ، اکنونی
برای زائرانی که
از شش جهت
بال می سایند
بر مهربانی جاده ها
***
سراسیمه
ابرناک
می رسند از راه
گردباد می شوند
در محله ی عشق
و من می کشانم
می آورم
نیمی از خود را
با کوزه های بزرگ تشنگی
و پیوند می خورم
به طوفان مهربان
به امواج سلام
- چرخان ، چرخان ، چرخان -
آه ، چه آرامش غریبی ! ...
***
جسارت است
آیینه هایت را
می بوسم
طلاهایت را نه
دوباره
خانه ی کاهگلی ات را
در دلم
می سازم
***
شاه نیستی
دور باد
خشت های طلا
از گنبد آسمان پوشت