سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فریب شیطان زینت می دهد و به طمع می اندازد . [امام علی علیه السلام]
 
جمعه 95 مرداد 29 , ساعت 5:4 عصر

رود ، آبشار و جنگل

 


گاهی می آیی

مثل یک خواب شیرین

از دور 

و نگاهت

آن قدر  به من نزدیک می شود

که من می توانم

وسعت هزار اقیانوس را

از پنجره هایش تماشا کنم

اشک هایت

زیباترین رودهای جهان را  

  به خانه ام می آورند

نفس هایت ...


   

گاهی می آیی

مثل یک خواب شیرین 

از دور

و گل های باغچه

با حریر لبخند   

به پیشوازت می آیند

شاخه های  کو کب

به احترامت

سر، خم می کنند   

آسمان در قدمت  

   بذر مهتاب می پاشد ...



سکوت می کنی

پرندگان 

سکوت می کنند

دنیا ساکت می شود...



می آیی

مثل یک خواب شیرین 

از دور

و انتشار عطر تو

فطرت کوه های پشت خانه را

تغییر می دهد

دست هایت

بوی خورشید

بوی سیب می دهند

 

می آیی

مثل یک ...


می خواهم سلامت کنم

نمی شود

می خواهم بگویم :"دلتنگت بودم"  

نمی شود

آسمان

نگران توست

فانوسی از سمت مشرق

سو سو می زند

و تو را می بینم

از پشت شیشه های اشک

دست در دست نسیم

به زیارتی بزرگ می روی

می خواهم بپرسم : «دوباره می آیی؟

نمی توانم

می خواهم بگویم : " دلواپست می شوم   "

نمی توانم

رد پایت

روی ماسه های مرطوب

زیارتگاه من می شود

و تاریکی

تا کمر کوه بالا می آید

 

 


پنج شنبه 95 اردیبهشت 2 , ساعت 1:16 صبح

https://encrypted-tbn1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRl9ydWsCvLi-4y3VWMQ48m8j80V0BTUZ--TmH22buhId76Yq18Jw

 

* برای پدرم که در سپیدی زمستان رفت


می بوسم

شانه هایت را

که تکیه گاه زمین بود

دست هایت را

که بوی خاک می داد 

بوی گندم

و زخم هایت را

که تقویم مظلومیت انسان بود

تقویم دردمندی تاریخ

از تو بنویسم

حکایتی می شود

حکایتی

بهار که می آمد

آرام ، آرام

پلک جوانه ها را

باز می کردی

و خوشه های سبز

خوشه های طلایی

قامت می بستند پشت سرت

همیشه

پیشنماز مزرعه بودی

امام گندمزار

و سجاده و مهر

نیمی از سرمایه ات بود

چه شب هایی !

 همسفر بودی با ماه

و آوازهای آبی حبله رود را

با لهجه ی مهربان ایل

تا سپیده دم

تلاوت می کردی

دور دست ترین ستاره ها

چشم انداز تو بود ...

امّا

آسمان من

از جایی آغاز می شد

که تو ایستاده بودی ...

 

از توگفتن

همیشه

غنچه های انار را

در دفترچه های مشقم

می شکفت

اما امروز

واژه هایم

بی حس شده اند

یخ زده اند

زمستان

جای تو

تکیه داده است

به پشتی ایوان روبه رو

خدا حافظ

ای گرمی لحظه های سلام

خدا حافظ ...


پنج شنبه 94 اردیبهشت 10 , ساعت 9:34 عصر

https://encrypted-tbn1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRl9ydWsCvLi-4y3VWMQ48m8j80V0BTUZ--TmH22buhId76Yq18Jw

 

* برای پدرم که در سپیدی زمستان رفت


می بوسم

شانه هایت را

که تکیه گاه زمین بود

دست هایت را

که بوی خاک می داد 

بوی گندم

و زخم هایت را

که تقویم مظلومیت انسان بود

تقویم دردمندی تاریخ

از تو بنویسم

حکایتی می شود

حکایتی

بهار که می آمد

آرام ، آرام

پلک جوانه ها را

باز می کردی

و خوشه های سبز

خوشه های طلایی

قامت می بستند پشت سرت

همیشه

پیشنماز مزرعه بودی

امام گندمزار

و سجاده و مهر

نیمی از سرمایه ات بود

چه شب هایی !

 همسفر بودی با ماه

و آوازهای آبی حبله رود را

با لهجه ی مهربان ایل

تا سپیده دم

تلاوت می کردی

دور دست ترین ستاره ها

چشم انداز تو بود ...

امّا

آسمان من

از جایی آغاز می شد

که تو ایستاده بودی ...

 

از توگفتن

همیشه

غنچه های انار را

در دفترچه های مشقم

می شکفت

اما امروز

واژه هایم

بی حس شده اند

یخ زده اند

زمستان

جای تو

تکیه داده است

به پشتی ایوان روبه رو

خدا حافظ

ای گرمی لحظه های سلام

خدا حافظ ...




 

 


شنبه 94 اردیبهشت 5 , ساعت 12:53 صبح

http://www.womenhc.com/media/blogs/kosar-toysarkan/M45.jpg


سرک می کشم گاهی

به خانه ی تپشناکت

به ویرانه های قدیمی قلبم

تو

همیشه آنجایی

می خوانمت

آرام

با زمزمه های روشن صبح

با گلواژه ی سلام ...

می خوانمت

از مقدمه تا متن


در نیمه های تو

باران می گیرد

آسمان

سیاه می شود

می بینمت

در آن سوی آب های شور

در آن سوی شاخه های سیاه

...

ستاره ها

بی گناهند

موریانه های مغز مرا

نفرین کن


سه شنبه 93 فروردین 12 , ساعت 11:7 صبح

 

 

*راز


آخرین رودخانه

آخرین پل

آخرین نگاه ...

آه ! چه زلزله هایی که هنوز

شب های بارانی مرا

                                 ویران می کنند !


 


چهارشنبه 91 تیر 14 , ساعت 2:10 عصر

 

·                                     *  سبد سبد سلام                       به امام زمان (عج) 

      هزار سال است

      هر روز

       با سبد سبد ، سلام

       به استقبالت می آیم

       و به چشم هایت

       اقتدا می کنم

       روزی هزار بار

       مژه هایت را می شمارم

       و برای هر یک

       هزار صلوات

        نذر می کنم

       هزار چشم عاشق

       اسفند راهت باد 


سه شنبه 89 آذر 2 , ساعت 10:16 عصر

 

  غدیر

 

پشت سر، ستاره ها ، روبرو فرشتـــگان

می شود کجاوه ای ، پلکان کهکشــــــان 

 

ریگ ها ! غبــــارها ! زادگاه بــــــادها !

شانه های خار ها ! دشت های مهربان !

 

شاهدان بی زبان ! یک دقیقه بشنــویـــد

یک دقیقــــه بشنوید مژده های آسمان :

 

آخریــن وداع حج ، اولیـــن سلام عشق

معنی ولایتنــــد عطر ایــن و بــــوی آن

 

 می شــود کجــاوه ای پلــــــکان آسمان

فصل عاشقی رسید ، خنده های بی امان



لیست کل یادداشت های این وبلاگ