شنبه 97 آبان 26 , ساعت 7:29 عصر
نامت
چشمه ی نقره فامی است
که لحظه، لحظه
رودخانه های بهشت را
سیراب می کند
نامت
نسیم کوهسارانی است
که سپیده دمان
نفس های تنگ باغچه را
آرام، آرام
معطر می کند
یادت
کاجستان غریبی است
با سایه های باران خورده ی پاییز
یادت
جاده پیچ در پیچی است
که مرا با سیاره آبی
به آغاز مهربانی زمین می برد
به ابتدای تولد آفتاب
به انتهای صلابت کوه
شقایق های نجیبی است
با آوازهای مخملین سرخ
در سکوت صمیمی صحرا
شکوه امامزاده ای است
که بادها
صدای شکسته ی بیتابم را
در پنجره های رنگ پریده اش می دمد
یادت
حسرت شکفتن است
در بوران صداقت برف
یادت
گندمزار وسیعی است
قد می کشد در من
در این روزهای مه آلود
نوشته شده توسط فضل ا... قاسمی | نظرات دیگران [ نظر]