سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای منتهای آرزو ! آیا مرا به آتش می سوزانی ؟ پس امیدم چه می شود ؟ پس آن گاه دوستی ام چه می شود ؟ [امام سجّاد علیه السلام]
 
شنبه 94 مرداد 17 , ساعت 2:27 عصر

به نام دوست

کودک بی پناه یمنی

*پسر آفتاب

دیشب

دست های پینه بسته ی مادرت را

از بازار بزرگ صنعا

بازوان برادرت را

از سواحل جنوب

مقنعه ی خون گرفته ی خواهرت را

از خرابه های سوخته ی شهر

و نیمی از پدرت را

از پشت خاکریز های عدن

به خانه آوردند

ارمغان توله های شیطان

سوغات پادشاهان دوزخ

ره آورد ...


پسر پابرهنه ی صحرا !

بگذار شاعران جهان

همچنان

از ماتیک های بنفش

عروسک های فرنگ

از گیسوان هفت رنگ روزگار

بگویند

ومفتی های عرب

شراب خون تورا

حلال کنند

بگذار قلب های یخ زده

در شرجی بیهودگی

کپک بزنند

و آرام

آرام

در خلسه ی زرورق های دنیا

بمیرند

دنیای لال

دنیای کر

دنیای کور

پسرک پابرهنه ی صحرا !

ماشینک های خونین شکسته ات را

به یادگار نگاه دار

به زودی

رودخانه های سرخ چشمانت

کاخ های سیاه نکبت را

به دریا خواهد ریخت

 یاس ها و نرگس ها

از خرابه های باران خورده ی خانه ات

سر بر خواهند آورد

و خورشید

شرمنده و سر به زیر

در شفق خون همبازی هایت

لبخند خواهد زد

و باب المندب

گلوی تمساح ها را

خواهد فشرد

پسر پابرهنه ی صحرا !

پسر آفتاب !

به آسمان

اعتماد کن

یتیمان معصوم

پیامبر می شوند



لیست کل یادداشت های این وبلاگ