سلام.
چند روز پیش ،تحت تاثیر انقلاب های منطقه "چیزی" نوشتم ؛ دنبال فرصتی بودم
که باز بینی اش کنم .این فرصت ،پیش نیامد وحالا همان " نیم پخته"
یا "نیم سوخته "را به همراه تبریک رسیدن بهار ، تقدیم می کنم :
* برای نیل
چه سترون بودی
وقتی ، آرام وبی خیال
در نگاه کودکان گرسنه
عبور می کردی
چه سترون بودی
وقتی همسایه های ناتنی ات
بهار را
به اسارت می بردند
وشاعرانت
بهانه ای برای سرودن نداشتند
و پیامبرانت
درتاریکی بودند
دنیا
شب و روز
از رامسس هایت می گفت
از مومیایی هایت
واز جمیله های هشت ساله ات
که در آن سوی دریاهای سرخ
به اسارت می رفتند
و تو
دیگر نیل نبودی
و هیچ موسایی
از تو عبور نمی کرد
و آب های مقدست
با پوزه سگ های صهیون
نجس می شد
موساد ، عصای موسایت را
دزدیده بود
و سینایت
از شرم الشیخ
خجالت می کشید
و تو
گیسوان هیچ یوسفی را
شانه نمی زدی ...
این روزها
چقدر
زمزمه های آبی ات را
دوست دارم
این روز ها که
سلام می کنی
به همهمه های عشق
وسجاده ات را
میان خدا و مهربانی گسترانیده ای
و بسترت
مثل کارون
بوی شهید،
بوی صلوات ، می دهد
این روز ها که آسمان
در شریعه های تو وضو می گیرد
و مادرانت می توانند
دوباره
نوزادانشان را
به تو بسپارند
و آسیه ها
در کنار تو
به آرامش برسند
این روز ها
چقدر دریا شده ای !
می دانم
تاریکی ها
هنوز هم
به تو هجوم می آورند
اما
در التحریر
هرگز ، خورشید غروب نمی کند
التغییر هم آینه دار توست
و بنغازی هم
و القطیف هم
و اللوءلوء هم
_که دیگر سپید نیست _
و "بو عزیزی "
که پیش از همه
شعله پوش شد ...
راستی ، آن طرف ها
مالک اشتر را ندیده ای ؟
امام موسی را ندیده ای ؟
راستی ...