دست خورشید را
می گیری
ازقله ها
بالا می آیی
پیشانی زمستان
عرق می کند
و اشک های شوق
بر دامنه ها
سرازیر می شوند
شب
دندان هایش را
به هم می ساید
آه ! آفتاب من !
*عبور سرخ * به زینب کبری سلام الله علیها
وقتی چکاچاک شمشیر ها
فرو نشست
و خورشید در شفق خون حسین ،
فرو رفــــــت ،
نسیم عزا دار
خاکستر خیمه ها را
بر سر و روی خود می ریخت ...
و تیغ زبانت
از فراز اشتران برهنه
گردن متجاوزان را
نشانه گرفت ...
دشمن ، نمی دانست
حسین ( ع ) حنجره اش را
در گلوی تــــــو نهاده است
و عباس ، دستهایش را
بر شانه های تو
پیوند زده است
و یزید ، نمی دانست که :
« نبرید مگر سر خویش را »
ای ذوالفقار علی !
چگونه بی شمشیر
در دو میدان جنگیدی ؟
چند لشکر خدا
تو را در کوفه و شام
یاری کردند؟
گرگ ها را
چگونه راندی؟
گل هایت عون و محمد را
از کدامین بهشت وام گرفته بودی
تا در عطش کربلا
نشا کنی؟
کدامین اقیانوس ، دل توست
که بر عون و محمد گریه نکردی ؟
و بر کدام ملک عطوفت
فرمان می رانی
که وقتی برادرت
فرات را سیراب می نمود ،
تو علی اکبر را
در دجله چشمانت ،
غسل دادی
دروازه کوفه ، هنوز
مُهر «اسکتوا» ی تو را
بر لب دارد
و زنگ های شتران
هنوز ایستاده اند ...
شمشیر صاعقه را
با کدام سرمایه
از خدا خریدی
و بر آن زن ناصبی زدی ؟!
ای مفسر آیات بی شمار !
آنگاه که دوزخیان
طبل رسوایی خویش را می زدند ،
عبور سرخ برادرانت را
آیه خیزران و دندان را
پرجم نیزه و سر بریده را
وطشت طلا و شراب را
چه زیبا تفسیر کردی !
ای امام صبور اسیران !
هنگامی که تو بذر عفت را
بر اشتران برهنه
به شام می بردی
وقتی روشنایی را
در کوچه های کوفه
ودر کاخ سبزمی کاشتی
در دلت چه آتشی بر پا بود؟
وقتی چهل وچهار ستاره را
از آسمان نینوا چیدی
تا در زمین شام بنشانی
نور خدا را تا کدامین سرزمین
پراکندی؟!
* برای شش ماهه ی امام حسین (ع)
همواره بـــرای نوگلم مـــــــادر باش
خونیــــن جگر وشکسته و پرپر باش
ای لالــه که خون کربلا در تن توست
قنداقه ی خونین علی اصغـــــر باش
*مدرسه ای خواهم ساخت هر چند ناقابل تقدیم به جامعه فرهنگی کشور به مناسبت آمدن مهر
بر دروازه ی وجودم
پرچمی خواهم افراشت
در سه رنگ
رنگ عاطفه ، رنگ ایمان ،
و رنگ برادری
مدرسه ای خواهم ساخت
در محله ی عشق، خیابان عقیده ، کوچه ی مهربانی
با سقفی از خورشید
آجرهایش ، ســــتاره
ملاتش، روشنـــــایی
در باغچه هایش
محبت خواهم کاشت
ودر گلدان هایش
لبخند
* * *
مدرسه ای خواهم ساخت
دیوار هایش از شعر
باکلاسی که بوی خدا بدهد
در هایش به سوی بیداری
و پنجره هایش
به بی نهایت
باز شود
تخته هایش
سیاه نباشد
نیمکت هایش
گرمای دوستی بدهد
و زنگش را
نسیم بنوازد
آنگاه من
خدا را به کلاس خواهم برد
وعلی را
ونهج البلاغه را
وکتابی که درآن
شعر رهایی ،شعر تسلیم
و شعر مقاومتش را
خدا سروده باشد
وقلمی از نور
که سپید بنویسد و سپیده بیافریند
وشلاقی از برگ های سرخ شقایق
ومعلمانی از عصاره ی آفتاب
وشاگردانی از گل آفتاب گردان
با تن پوشی از عفت و نور
که تاریکی را به تمسخر بگیرند
و ریسمان های وسوسه ،
ریسمان های شیطان را
پاره کنند
کلاس اول : کلاس گل ها، گل های بی زوال
کلاس دوم : کلاس سرو ها ، سرو های بی تکبر
کلاس سوم: کلاس کوه ها ، کوه هایی که
بار امانت را هم به دوش بکشند
و کلاس چهارم : ...
* * *
مدرسه ای خواهم ساخت
لبریز از شور و شعور
پر از سرود عطوفت
مالامال از اندیشه های بلند
...
جغرافیایی خواهم آموخت
از سرزمین های یکرنگی وخلوص
تاریخی که، حقیقت بر زبانش باشد
وهندسه ای که ،همه ی خط هایش ،
راست باشد ...
طو فان خشم را خواهم راند
وابرهای تبعیض را
من با نسیم پیمان خواهم بست
تاروح رویش وپرواز را
در پنجره های مدرسه ام بدمد
من وشاگردانم
دروازه های شب را
خواهیم بست
وخورشید را
درآینه سجاده مان
دوبرابر خواهیم کرد
شاید
آسمان هم
روزی در کلاسمان نزول کند
من و شاگردانم
شاید
روزی بر بال نور بنشینیم
وقفس خاک را
ترک کنیم * فروردین 1370
.ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* با سلام ؛ این شعر در سال 70 رتبه اول شعر فرهنگیان کشور را کسب کرده است (با عرض پوزش از این تعریف و توضیح)
الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ
*تو ماهی آسمون مال تو باشه برای او که سپیده دمان سیاهپوشمان کرد
چــــــه کرده با دلم یـــــــاد نـــــگاهت
که مونده روز و شب چشمم به راهت
چی میشه در غروبــــــــی غربت آلود
ببینـــــــم آسمونــــــــی روی مـاهت
چه طوفانی! چه طوفانی! خدایا
دل، آتش، سینه ، بارانـی خدایا
اگه یــاد تـو در دل ها نباشـــــه
نداره غصــــه پایانــــــــی خدایا
دلم در ســــــــــــوگ یـار نازنینه
به صحرای غمش چـــادر نشینه
جگر، خون، پاره ی جان، آتشینه
دل از دنیــــــــا بکن، دنیا همینه
تلاطم های تــو طوفانـی ام کرد
رهادر سیل بی سامانی ام کرد
اســیر موج اشک و غرق آهـــم
عزیزم رفتنت بــــــــارانی ام کرد
تو رفتی تا دل دریــــــــا بسوزه
بهـــار و سبزه و صحــرا بسوزه
به سوگ غنچه های آتشین رو
چه جـای غــم اگه دنیـا بسوزه
ســـــرای اهل ایمـون آسمونه
بهای تن: زمین، جون: آسمونه
تو از اول گلم خاکـــــی نبودی
که جای ماه گــــردون آسمونه
تو ماهی آسمون مال تو باشه
تمـــوم کهکشون مال تو باشه
تو رفتی عالم و آدم خزون شد
بهــــار بی خزون مال تو باشه
1-* همیشه ، اکنونی برای امام رضا (ع)
در طوفان زمان
گم می شود همه چیز
اما تو
همیشه ، اکنونی
برای زائرانی که
از شش جهت
بال می سایند
بر مهربانی جاده ها
***************
2 - * ابرناک
سراسیمه
ابرناک
می رسند از راه
گردباد می شوند
در محله ی عشق
و من می کشانم
می آورم
نیمی از خود را
با کوزه های بزرگ تشنگی
و پیوند می خورم
به طوفان مهربان
به امواج سلام
- چرخان ، چرخان ، چرخان -
آه ، چه آرامش غریبی ! ...
*****************
3- *طلا هایت را نه
جسارت است
آیینه هایت را
می بوسم
طلاهایت را نه
دوباره
خانه ی کاهگلی ات را
در دلم
می سازم
به نام دوست
*پسر آفتاب
دیشب
دست های پینه بسته ی مادرت را
از بازار بزرگ صنعا
بازوان برادرت را
از سواحل جنوب
مقنعه ی خون گرفته ی خواهرت را
از خرابه های سوخته ی شهر
و نیمی از پدرت را
از پشت خاکریز های عدن
به خانه آوردند
ارمغان توله های شیطان
سوغات پادشاهان دوزخ
ره آورد ...
پسر پابرهنه ی صحرا !
بگذار شاعران جهان
همچنان
از ماتیک های بنفش
عروسک های فرنگ
از گیسوان هفت رنگ روزگار
بگویند
ومفتی های عرب
شراب خون تورا
حلال کنند
بگذار قلب های یخ زده
در شرجی بیهودگی
کپک بزنند
و آرام
آرام
در خلسه ی زرورق های دنیا
بمیرند
دنیای لال
دنیای کر
دنیای کور
پسرک پابرهنه ی صحرا !
ماشینک های خونین شکسته ات را
به یادگار نگاه دار
به زودی
رودخانه های سرخ چشمانت
کاخ های سیاه نکبت را
به دریا خواهد ریخت
یاس ها و نرگس ها
از خرابه های باران خورده ی خانه ات
سر بر خواهند آورد
و خورشید
شرمنده و سر به زیر
در شفق خون همبازی هایت
لبخند خواهد زد
و باب المندب
گلوی تمساح ها را
خواهد فشرد
پسر پابرهنه ی صحرا !
پسر آفتاب !
به آسمان
اعتماد کن
یتیمان معصوم
پیامبر می شوند
سلام .برخی از دانشجویان و طلاب ،جهت مطالعه در تعطیلات تابستانی درخواست معرفی چند اثر داستانی مفید را داشتند . این هم نام چند نویسنده و برخی از آثارشان :
الف- نویسندگان و آثار ایرانی
1-محمد علی جمالزاده : غاز ، فارسی شکر است 2-صادق هدایت:داش آکل،سگ ولگرد 3-بزرگ علوی : گیله مرد 4-جلال آل احمد:مدیر مدرسه،بچه مردم 5-غلامحسین ساعدی :عزاداران بیل 6-سیمین دانشور:سووشون ، جزیره سرگردانی 7 -جمال میر صادقی:دیوار 8-محمود دولت آبادی:جای خالی سلوچ 9-احمدمحمود:مدار صفردرجه-زمین سوخته 10-سیدمهدی شجاعی:کشتی پهلوگرفته-دوکبوتر دو پنجره ،یک پرواز-آفتاب در حجاب 11-محمدرضا سرشار(رضا رهگذر) : آنک آن یتیم نظرکرده - توت فرنگی های روی دیوار 12 -فریدون عموزاده خلیلی:مجموعه داستان های کوتاه 13 - محسن سلیمانی: سالیان دور - آشنای پنهان 14 -ابراهیم حسن بیگی : محمد(ص) 15-محمد رضا بایرامی : پل معلق 16 -امیر حسین فردی:اسماعیل 17 -مجتبی رحمان دوست : مسافر 18-راضیه تجار : نرگس ها 19 -سیده زهرا حسینی: دا 20-نادر ابراهیمی:باسرودخوان جنگ در خطّه نام وننگ 21- سید ناصر حسینی : پایی که جا ماند 22- یارمحمد عرب عامری : استنک ها
ب - نویسندگان خارجی و آثار ترجمه شده
1- تولستوی : جنگ و صلح (تلخیص محمد رضا سرشار ) 2- داستایفسکی : جنایت و مکافات 3- جان اشتاین بک : داستان مروارید ، خوشه های خشم 4- چارلز دیکنز :داستان دوشهر 5-مارک تواین : شاهزاده و گدا 6- گابریل گارسیا مارکز : طوفان برگ 7 :هریت بیچر استو : کلبه عموتم 8- ارنست همینگوی : پیرمرد و دریا 9- ویکتور هو گو : مردی که می خندد
تقدیم به 175 غواص شهید و شهدای گمنام
* لحظه های آبی تر
خانه آن روز ها کبوتــــــــــــــر داشت
کوچه مان سایه ی صنوبــــــر داشت
آسمان،لحظــــــه های آبــــــــــــی تـر
عشق،رنگین کمان بهتــــــــــر داشت
دشت ، از موج چلچلــه لبــــریـــــــــــز
لاله ، همسایه های پـــــرپــــر داشت
سینه سرخی که زخم برمی داشت
در کنارش هزار مـــــــــــــــادر داشت
سبز تر بــــود شعــــر شاعــــر شهــر
بیت هایـــــــش صف دلاور داشــــــت
دل مــا واژه هـــــای سرخ تــــــــــو را
آیـــه آیــــه ، عجیــب ، باور داشـــــت
خیبــر خصم اگر علـــــــــــــم می شد
میهنم بازوان حیــــــــــــــــدر داشـــت
پیش نیرنگ هر معاویــــــــــــــــــه ای
صد و هفتـــــــــاد و پنج ابـوذر داشت ...
*** به امام عصر
آسمان
صبح به خیر می گوید
زمین
بیدار می شود
و هزار ماه
در انتظار سلام تو
صف می کشند
تو می آیی
و شب دنباله دارمان را
به آفتاب می رسانی
می آیی
جاده ها
به راه می افتند
کوه ها
حسین حسینت را
با صلابت
تکرار می کنند
و بیداد ها
در پرده های مشوش شب
گم می شوند
می آیی
دشت ها
صلوات می فرستند
و تو
مشت غنچه ها را
با مهربانی
باز می کنی . . .
یاس های جهان
نفس های توست