سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و روایت شده است که حضرتش روزى میان یاران خود نشسته بود . زنى زیبا بر آنان بگذشت و حاضران دیده بدو دوختند . پس فرمود : ] همانا دیدگان این نرینگان به شهوت نگران است و این نگریستن موجب هیجان . پس هر یک از شما به زنى نگرد که او را خوش آید با زن خویشش نزدیکى باید ، که او نیز زنى چون زن وى نماید . [ مردى از خوارج گفت خدا این کافر را بکشد چه نیک فقه داند . مردم براى کشتن او برخاستند ، امام فرمود : ] آرام باشید ، دشنام را دشنامى باید و یا بخشودن گناه شاید . [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 94 بهمن 11 , ساعت 11:42 عصر

https://encrypted-tbn1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRfhfBf3Iqkxno84yWyPKzWvI3entIe03uFDmGwbmxAxvyWVwyVfg  

  به لاله های سرخ انقلاب

 

شانه هامان ،قلمرو شب بود

روزگار شکستن پــــــــــر ها

خنجر تیـــرگی فرو می رفت

در تن آفتاب بــــــــــــــاورها

 

فصل زخم و نمک، زمانه ی آه

فصل در هم شکستن ما بــود

هم گلوی بریده ی مهتـــــــاب

هم مزار ستاره، آنجــــــــا بود

 

خشکی و آتش وعطش را باغ

جای سبزینه ها به تن می کرد

هر درختی جوانـــــه هایش را

زیر خــاک ستم ، کفن می کرد

 

نخل های بلنـــــــــــــــد آزادی

دار هر سرو و هر صنوبـــر بود

شبنم گونــــه های گل ها هم

خون مظلوم صد کبـــــــوتر بود

 

حرف سبـــــز بــرادری ، ممنوع

فصل شمشیر و کینه و غم بود

جــــای جولان کرکسان، بسیار

سقف پـــرواز کاکلی ، کم بــود ...

 

تا که خورشیـــد مهربان، خندیـد

روشنی را به رنگ دل ها دوخت

با گل و سبزه ، همزبانی کــــرد

عاشقی را به لالــــه ها آموخت

 

خاک ، سرگرم مهــــربانی شد

خنده ی غنچه را به صحرا داد

نقش مرداب ، از ضمیرش رفت

آ ب و آییــــــنه ، رود و دریا داد

 

بــــاد آشفته ، عاشقی ها کرد

با درخت نجیب هشیـــــــــاری

کوچه با کوچه ، مهربان تر شد

در خیـــــابــان سبـــــز بیداری


جمعه 94 بهمن 9 , ساعت 8:48 عصر

https://encrypted-tbn2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSIVlBk8uZb14CGcfrTYpKNkVAYGpq4oGZVbcrhSer_oevcjymNAg

 

با باران می آیی

در باران می روی

دوردست ها

دریایی

همچنان می سوزد


********

 

شب

شعله های یاد تو

از راه می رسند

شانه های یخ زده ام

گرم می شوند

می آیی

در راهی

عن قریب می رسی

...

آه

چه خواب های پریشانی !

چه دروغ های شــیرینی !


********


بعد از تو

چه خورشید هایی که

هر روز

در من می میرند

چه طوفان هایی که

هر شب

در چشم هایم

زنده می شوند

چه صخره هایی که

در رگ هایم

می غلتند

چه شعله هایی !

چه فتنـــه هایی !

چه ...

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ