به لاله های سرخ انقلاب
شانه هامان ،قلمرو شب بود
روزگار شکستن پــــــــــر ها
خنجر تیـــرگی فرو می رفت
در تن آفتاب بــــــــــــــاورها
فصل زخم و نمک، زمانه ی آه
فصل در هم شکستن ما بــود
هم گلوی بریده ی مهتـــــــاب
هم مزار ستاره، آنجــــــــا بود
خشکی و آتش وعطش را باغ
جای سبزینه ها به تن می کرد
هر درختی جوانـــــه هایش را
زیر خــاک ستم ، کفن می کرد
نخل های بلنـــــــــــــــد آزادی
دار هر سرو و هر صنوبـــر بود
شبنم گونــــه های گل ها هم
خون مظلوم صد کبـــــــوتر بود
حرف سبـــــز بــرادری ، ممنوع
فصل شمشیر و کینه و غم بود
جــــای جولان کرکسان، بسیار
سقف پـــرواز کاکلی ، کم بــود ...
تا که خورشیـــد مهربان، خندیـد
روشنی را به رنگ دل ها دوخت
با گل و سبزه ، همزبانی کــــرد
عاشقی را به لالــــه ها آموخت
خاک ، سرگرم مهــــربانی شد
خنده ی غنچه را به صحرا داد
نقش مرداب ، از ضمیرش رفت
آ ب و آییــــــنه ، رود و دریا داد
بــــاد آشفته ، عاشقی ها کرد
با درخت نجیب هشیـــــــــاری
کوچه با کوچه ، مهربان تر شد
در خیـــــابــان سبـــــز بیداری
1
بی آن که بدانی
برایت
گوشواره ای می سازم
هر شب
از الماس هایی که
در دعاهایم
آهسته آهسته
ستاره می شوند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2
نشناختمت
اما
مهربان تر از تو
هیچ بارانی نیست
با آن که
هر روز
قطره قطره
با آیینه ها
خدا حافظی می کنی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
3
می توانم
قلبم را
فراموش کنم
ساکنانش را
هرگز
چند کوچک خودمانی
***روزگاری کوه بودم
سالیانی دریا
کاش آدم می شدم
یک روز
*** ستاره ها که می آیند
ماهی
روشن می شود درمن
خورشیدم را
قرن ها پیش
به سیاهی ابر ها سپرده ام
*** چه انتظاری داری
از من
حتی امام (ع)
راز هایش را
به چاه ها می گفت
در سایه های سنگین شب
سرک می کشم گاهی
به خانه ی تپشناکت
به ویرانه های قدیمی قلبم
تو
همیشه آنجایی
می خوانمت
آرام
با زمزمه های روشن صبح
با گلواژه ی سلام ...
می خوانمت
از مقدمه تا متن
در نیمه های تو
باران می گیرد
آسمان
سیاه می شود
می بینمت
در آن سوی آب های شور
در آن سوی شاخه های سیاه
...
ستاره ها
بی گناهند
موریانه های مغز مرا
نفرین کن
از پشت پنجره های اشک
می بینمت گاهی
عبور می کنی
از خیابان های خاطره
کوچه های دلتنگی
با زنبیلی از
سکوت و سپیده
آنقدر
آبی قدم می زنی
آنقدر
ستاره با تو اند
که پشت هزار آسمان
از حسادتشان
خم می شود
بی آن که بدانی
برایت
گوشواره ای می سازم
هر شب
از الماس هایی که
در دعاهایم
آهسته آهسته
ستاره می شوند ...
ابر ها که می روند
فاصله را احساس می کنم
چه دوری
چه دوری
ستاره ی من !
بی آن که بدانی
برایت
گوشواره ای می سازم
هر شب
از الماس هایی که
در دعاهایم
آهسته آهسته
ستاره می شوند
انا لله وانا الیه راجعون برای دوست که دستان گرمی داشت
شب
روبان عکس هایت شد
دیوار های شهر
تکان خورد
و زمین
زیر پایم لرزید
آه ای برادرترینم !
صاعقه ای
زانوانم را سوزاند
صخره های نمک
بر شانه هایم فرود آمد
و مهره هایم در هم شکست
آه ای برادرترینم !
هرگز نخواه
در آتش
صبور بمانم
ابرهای سیاه
شهر را
به طوفان سپرده اند
و نفس های کوچه
به شماره افتاده است
چه خونی
در چشم های سیاه پوش خانه
شتک می زند ؟!
هرگز از من
صبوری نخواه
هرگز ...
بعد از تو آیا
باز هم
گیلاس ها
با لبخندهای سرخ
از راه می رسند
و گردوی باغچه
دوباره
قد خواهد کشید؟!
آه ای برادرترینم !
بعد از تو هر غروب
به کدام ستاره
سلام کنم
و هر صبح
با کدام سپیده
برخیزم ؟!
دریا شدن به مناسبت ورود حضرت امام (ره) و آن روزهای خوب
یک شب نشستند و گفتند : خورشید را سر ببرید
باران خنجر بباریــــــــد ، بال کبوتــــر ببریــــــــــد
یک شب نشستند و گفتند : باید که باران نباشد
حتی گل کوچکی هم ، در ذهن گلدان نباشـــد
احساس جنگل بسوزد ، فرزند دریــــــــــا بمیـرد
یعنی پرنــــــــده نخواند ، در سوگ گل ها بمیـرد
دل های ما در قفس بود ، بــــا میله ها هم نفس بود
گل ها همیشه به تبعید ، غوغای خاشاک و خس بود
داغی به جان صنوبـــــــر ، زخمی به جسم سپیدار
فصل تبـــــــر بود و آتش ، بازار گل کردن خــــــــــار
چون آسمان ایستــــــادی ، صد کهکشان در نگاهت
شب تا سحــر می نشستند ، ماه و ستاره به راهت
پا در رکـــاب نسیمی ، یک صبح روشن رسیــــــــدی
در بـــاغ زیبای میهن ، صدها چمن لاله دیــــــــــــدی
باریدی آن سان که هر جوی ، احساس دریا شدن کرد
گل در هـــــــوای زمستـــان ، اندیشه ی وا شدن کرد
آیینــــــــه ، آییـــــــن ما شد ، رسم شکفتن به پا شد
دلواپسی ها گذشتنــــــد ، دل با خدا آشنــــــــــا شد
بهمن 76