سبد های اندوه را
با شب هایم
تقسیم می کنم
چمدان های شادی را
با تو ...
می گویند
عید آمده است !
عید !
آه اگر شاخه گلی می خواهی
خیال بهار آورت را
بفرست
الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ
*تو ماهی آسمون مال تو باشه برای او که سپیده دمان سیاهپوشمان کرد
چــــــه کرده با دلم یـــــــاد نـــــگاهت
که مونده روز و شب چشمم به راهت
چی میشه در غروبــــــــی غربت آلود
ببینـــــــم آسمونــــــــی روی مـاهت
چه طوفانی! چه طوفانی! خدایا
دل، آتش، سینه ، بارانـی خدایا
اگه یــاد تـو در دل ها نباشـــــه
نداره غصــــه پایانــــــــی خدایا
دلم در ســــــــــــوگ یـار نازنینه
به صحرای غمش چـــادر نشینه
جگر، خون، پاره ی جان، آتشینه
دل از دنیــــــــا بکن، دنیا همینه
تلاطم های تــو طوفانـی ام کرد
رهادر سیل بی سامانی ام کرد
اســیر موج اشک و غرق آهـــم
عزیزم رفتنت بــــــــارانی ام کرد
تو رفتی تا دل دریــــــــا بسوزه
بهـــار و سبزه و صحــرا بسوزه
به سوگ غنچه های آتشین رو
چه جـای غــم اگه دنیـا بسوزه
ســـــرای اهل ایمـون آسمونه
بهای تن: زمین، جون: آسمونه
تو از اول گلم خاکـــــی نبودی
که جای ماه گــــردون آسمونه
تو ماهی آسمون مال تو باشه
تمـــوم کهکشون مال تو باشه
تو رفتی عالم و آدم خزون شد
بهــــار بی خزون مال تو باشه
*ای بهار معطر ! به امام عصر (عج)
ای بهار معطّــــــــر به دستــت !
آفتاب منــــــــــــوّر به دستـــت !
صف به صف تشنگانـی اسیریم
روح صد چشمه کوثر به دستت!
کاروان شهیـــــــــــدان رسیدنـــد
ایــن همه سرخ پر پر به دستت!
تاب طوفــــــــــان و آتش نــداریم
ای نسیــــــــــم مطهّر به دستت!
بــال پـــروازمــــــان را بیـــــــــــاور
آسمــان و کبوتـــــــــر به دستت!
* کوپه کوپه ، آفتاب به امام رضا (ع)
به میهمانی ات می آیم
هر روز
با بلیت شب
سلامم : زمستان
جانم : پاییز
پیغامم : تشنگی ...
برمی گردم
با قطار، قطار؛ سپیده
کوپه ، کوپه ؛ آفتاب
فرسنگ ، فرسنگ ؛ روشنی ...
آه ای امام عشق
دعوتم کن دوباره
به یک لقمه ماه
به یک تکه بهار
در ایستگاه خورشید
ای بهار معطر ! به امام عصر(عج)
ای بهار معطّــــــــر به دستــت !
آفتاب منــــــــــــوّر به دستـــت !
صف به صف تشنگانی اسیریم
روح صد چشمه کوثر به دستت!
کاروان شهیـــــــدان رسیدنـــد
این همه سرخ پر پر به دستت!
تاب طوفــــــــــان و آتش نداریم
ای نسیـــــــم مطهّر به دستت!
بــال پـــروازمــــــان را بیـــــــاور
آسمــان و کبوتــــــر به دستت!
چند سروده ی کوچک خودمانی
انار را
روی شانه های بید
زیر شاخه های زیتون
کنار ساقه های اقاقی
دوست دارم
دست های همکلاسی ام
هنوز
زخمی ترکه هاست
* * * * * * * * * * * *
عشق
با آخرین پرنده
به آسمان ها رفت
با اولین پرواز
باید بروم
* * * * * * * * * * * *
برای بادها
غصه می خورم
خانه به دوشی
مصیبت کمی نیست
* * * * * * * * * * * *
شاعری
دست هایش را در باغچه کاشت
من نیمی از قلبم را ...
باید ببینمش
* * * * * * * * * * * *
زمستان است
نگرانت نیستم
نام کوچه ی شما
بهاران است
خورشید،به پیشوازت آمد و
ماه ، بدرقه ات کرد
ای شبیه ترین غنچه
به خوشبو ترین بهار
ای بهار معطر !
ای بهار معطــــــــر به دستــت !
آفتاب منــــــــــــور به دستـــت !
صف به صف تشنگانی اسیریم
روح صد چشمه کوثر به دستت!
کاروان شهیـــــــدان رسیدنـــد
این همه سرخ پر پر به دستت!
تاب توفــــــــــان و آتش نداریم
ای نسیـــــــم مطهر به دستت!
بــال پـــروازمــــــان را بیـــــــاور
آسمــان و کبوتــــــر به دستت!
موج ، عادت دریاست
جوانه ، عادت درخت
شکفتن ، عادت تو
پرنده از جنس پرواز است
باغ ، از جنس رویش
و تو از جنس آسمان
خورشید ،
با روشنی معنا می شود
قله با ارتفاع
و تو با وسعت سادگی ات
کوه از صلابت سرشار است
دشت ، از بی کرانگی
و تو از خدا و عشق
جنگل را با درختانش می شناسم
کهکشان را با ستارگانش
و تو را با پرندگان نگاهت
بهار ،تکرار طراوت است
صبح ، تکرار آفتاب
و تو ، تکرار امام
آه ای صمیمی روشن!
یک روز
دنیا
حقیقت عاشقانه ات را
حکایت خواهد کرد