در مشک تشنه، جرعه ي آبي هنوز هست
اما به خيمه ها برسد با کدام دست؟
برخاست با تلاوت خون، بانگ يا اخا
وقتي «کنار درک تو، کوه از کمر شکست»
تيري زدند و ساقي مستان ز دست رفت
سنگي زدند و کوزه ي لب تشنگان شکست!
شد شعله هاي العطش تشنگان، بلند
باران تير آمد و بر چشم ها نشست
تا گوش دل شنيد، صداي ( الست ) دوست
سر شد (بلي)ي تشنه لبان مي الست
ناگاه بانگ ساقي اول بلند شد
پيمانه پر کنيد، هلا عاشقان مست
عليرضا قزوه
اربعين حسيني تسليت باد