غروب ها که می آیی
آینه می شوند
همه ی سیلاب های پشت آبادی
غروب ها که می آیی
از پشت تبریزی های قد بلند
از پشت ابر های خسته ی خونین بال
سرک می کشد آفتاب ...
عشق
حقیقت است
غروب ها که می آیی
سپیده
آغاز می شود
به پیام آور عشق
آمدی این همه خورشیــــــــد درخشــان دادی
مرده بود آدم و عالم ، به زمیــــــــن جان دادی
کشتـــزاران جهان ، خشک و سترون شده بود
لطف کردی و به مـــــا ، لالــه و ریحـــان دادی
همه جــا شعبــــده ی ساحــــر فرعونی بــود
چشم وا کردی و آن تحفـــــه ی کنعـــان دادی
کعبـــه در سیـطره ی نعــره ی شیطان گم بود
مهربانا ! تــــــــو به او مهــــــر سلیمــان دادی
دل خاکستـــری ام را سحری روشــــــــن کن
ای که با صاعقه ای آتــش پنهــــــــــان دادی !
همواره برای کودکم مادر باش
خونین جگر و شکسته و پرپر باش
ای لاله که خون کربلا در تن توست
قنداقه ی خونین علی اصغر باش
حسینت را دم شمشیر دادند
حسن را شربت تزویر دادند
مگر ای جان شیرین پیمبر
تو را از سینه ی غم شیر دادند ؟!
-
1
همراه ماه
از راه می رسی
انبوه ستاره ها
به آینه ها
سلام می کنند
باران
آغاز می شود
***
2
کنارم باش گاهی
آی
ماه بالا سر !
***
3
دست هایم را بگیر
برف می بارد
در پایان راه
***
4
یادت
گندمزار وسیعی است
قد می کشد در من
در این روزهای مه آلود
***
5
نفس هایم را
جانم را
به تو می دهم
چشم هایم را نه
می خواهم
تماشایت کنم
در سپیده دم بارانی
***
6
به احترام تو
آسمان
تا زانوان نقره ایش
خم می شود
می آیی
تقویم ها
فقط
اردیبهشت خواهند داشت
تا ابد
گاهی می آیی
مثل یک خواب شیرین
از دور
و نگاهت
آن قدر به من نزدیک می شود
که من می توانم
وسعت هزار اقیانوس را
از پنجره هایش تماشا کنم
اشک هایت
زیباترین رودهای جهان را
به خانه ام می آورند
نفس هایت ...
گاهی می آیی
مثل یک خواب شیرین
از دور
و گل های باغچه
با حریر لبخند
به پیشوازت می آیند
شاخه های کو کب
به احترامت
سر، خم می کنند
آسمان در قدمت
بذر مهتاب می پاشد ...
سکوت می کنی
پرندگان
سکوت می کنند
دنیا ساکت می شود...
می آیی
مثل یک خواب شیرین
از دور
و انتشار عطر تو
فطرت کوه های پشت خانه را
تغییر می دهد
دست هایت
بوی خورشید
بوی سیب می دهند
می آیی
مثل یک ...
می خواهم سلامت کنم
نمی شود
می خواهم بگویم :"دلتنگت بودم"
نمی شود
آسمان نگران توست فانوسی از سمت مشرق سو سو می زند و تو را می بینم از پشت شیشه های اشک دست در دست نسیم به زیارتی بزرگ می روی می خواهم بپرسم : «دوباره می آیی؟ نمی توانم می خواهم بگویم : " دلواپست می شوم " نمی توانم رد پایت روی ماسه های مرطوب زیارتگاه من می شود و تاریکی تا کمر کوه بالا می آید
* همیشه ، اکنونی
در طوفان زمان
گم می شود همه چیز
اما تو
همیشه ، اکنونی
برای زائرانی که
از شش جهت
بال می سایند
بر مهربانی جاده ها
به میهمانی ات می آیم
هر روز
با بلیت شب
سلامم : زمستان
جانم : پاییز
پیغامم : تشنگی ...
برمی گردم
با قطار، قطار؛ سپیده
کوپه ، کوپه ؛ آفتاب
فرسنگ ، فرسنگ ؛ روشنی ...
آه ای امام عشق
دعوتم کن
دوباره
به یک لقمه ماه
به یک تکه بهار
در ایستگاه خورشید
* پناهگاه خورشید برای خدیجه کبری(س)
می توانستی
بر کرسی های عاج بنشینی
و از فراز کاخ های زمرّدین
کاروان هایـت را تماشا کنی
کاروان های حبشه
کاروان های شام
می توانستی
ملکه ی رویاهایت باشی
می توانستی ...
اما تو
برحصیر کهنه ی یتیمی نشستی
که بوی فرشتگان می داد
و خدا
خورشید را
در دامنت گذاشت
و سایه ی مهربانت
پناهگاه ملایک شد
پناهگاه پیامبران
...
سلام خدا گوارایت باد
روزی که تو
نیمه ی خرمایت را
به پیامبر ، بخشیدی
آسمان ، تو را
مادر مادر امامان کرد .1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- روایت شده است که حضرت خدیجه(س) در شعب ابی طالب- که سه سال به طول انجامید-
سهم خود را که یک نیمه ی خرما بود به همسرش ،پیامبر خدا(ص) می داد ومی گفت: اگر من بمیرم باکی نیست تو پیامبری و باید زنده بمانی.
آمدی این همه خورشیــــــــد به ایـــمان دادی
مرده بود آدم و عالم ، به زمیــــــــن جان دادی
کشتـــزاران جهان ، خشک و سترون شده بود
لطف کردی و به مـــــا ، لالــه و ریحـــان دادی
همه جــا شعبــــده ی ساحــــر فرعونی بــود
چشم وا کردی و آن تحفـــــه ی کنعـــان دادی
کعبـــه در سیـطره ی نعــره ی شیطان گم بود
مهربانا ! تــــــــو به او مهــــــر سلیمــان دادی
دل خاکستـــری ام را سحری روشــــــــن کن
ای که با صاعقه ای آتــش پنهــــــــــان دادی !