گلایه ...
می گفتی :
چقدر
به تو نزدیکم
نزدیکتر از
ساقه ی گندم به خوشه اش ،
نزدیک تر از درخت
به سایه اش
و نزدیکتر از شمعدانی
به گلدان سفالینش ...
می گفتی :
بین ما راهی نیست
تو نامحرم نیستی
و دل به دل ...
ومن
چه ساده لوح وصمیمی
با واژه هایت
که آب بود
بزرگ می شدم
اما
باد ، یک شب
حرف ها یت را
با خود برد
و من هنوز
به شمعدانی و گلدان
می اندیشیم ...
گمونم... به پیشگاه مقدس امام زمان (عج)
دلم خون گشت و پیغومت نیومد
صدایـــــی از بر و بومت نیومد
دو چشمم مونده در راهت حبیبم
طنیـــــــــــــن گام آرومت نیومد
...
گمونم دلخوری از کارم ، آقا !
نمی گیری سراغ خونه ی ما
اگه دست دل ما را نگیـــــری
نه اینجا آبرو دارم ، نه اونجا
...
می ترسم آخرش پیشم نیایی
به درمون دل ریشم نیایــــی
اگه خاکسترم را هم بسوزند
سراغ تل آتیشــم نیایـــــــی
...
بیابون غمم پایــــــــــون نداره
دو چشمم نــم نــم بارون نداره
دلم می خواد که دامونت بگیرم
خدا دونه که دستام جون نداره
...
نمی دونم زمینی ، آسمـونـــــی ؟!
امیردشت های کهکشونــــــی ؟!
همه میگن ، یه روزی خواهی اومد
دلـــــــــم میگه میون مردمونــــــی
حج تمتع سال 84 مکه مکرمه